باید چند روزی آسمان را قرض بگیرم...از نوازش دست های تو آرامش را قرض بگیرم....باید همه ستاره ها را جمع کنم تا چشمکی از چشم های تو را قرض بگیرم.....
هوا خوب است...آسمان ابریست...باید کمی از اشک های تو باران را قرض بگیرم...حالا بغض کرده ام ...تو نیستی....امید می خواهم که می آیی....دارم با اشک و لبخند جنگ می کنم....دنبال نسیمی از تو ام...باید از سایه ات سپری قرض بگیرم....
باران گرفته زمین آب می خورد بی ثمر....نهال زندگی ام باد می خورد بی هدف....باید از لبخند های بغض خورده ات میوه ای ناب را قرض بگیرم....من حس و حال زندگی ندارم...جایی برای بندگی ندارم....باید کمی از نفس هایت زندگی را قرض بگیرم...
کاش با من موافق بودی...با حرف هایم...با نوشته هایم....من برای از تو گفتن واژه ندارم...باید از صدایت قافیه ها را قرض بگیرم.....اصلا باید چند دیوان غزل از خنده هایت قرض بگیرم.....
من خسته ام حالا که جانم به لحظه ای داشتنت هم نمیارزد شاید راضی شدی تو را برای لحظه ای قرض بگیرم....این ها همه التماس بود.....التماس....
باید این روز ها کمی هم التماس را قرض بگیرم......دوباره تو را قرض بگیرم....می فهمی؟.....
دست خودت نیست....دلت به چند واژه و به چند حرف ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت هنوز کودکانه با یک لبخند ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت با دست هایی مهربان قند آب می کند.....تقصیر خودت نیست بی چاره....بس که ساده ای.....
تقصیر خودت نیست که با اخم های ساده قهر می کنی...که با قهر های ساده گریه می کنی.....تقصیر خود نیست که مدام سر گردانی بین کجایی و جدایی.......مدام سرگردانی بین نیستی و نمی آیی......تقصیر خودت نیست بی چاره......بس که ساده ای....
تقصیر خودت نیست که مدام بر می گردی و می بینی نیست.....مدام دور خودت می چرخی و میبینی نیست....مدام التماس می کنی و میبینی نیست......تقصیر خودت نیست کمرت خم مانده....دست هایت دراز و خالی و مات ، درمانده....که لب هایت از سکوت زبانت سوخته.......تقصیر خودت نیست که بغض هایت سخت گلویت را چسبیده....تقصیر خودت نیست که باید سر به دیوار بنشینی....که باید خیره به لرزش دنیا بنشینی.........تقصیر خودت نیست بی چاره ....بس که ساده ای..........
حالا این منم که فقط دلم به حالت می سوزد.....بیا انگار هنوز هم جز خودم چاره ای نیست......بیا ناچارم خودم کنار دلهره هایت بنشینم...بیا که ناچارم خودم عصای خستگی هایت شوم.....بیا که باید خودم جور این بار سنگین بغض هایت را به دوش کشم....بیا بی چاره ی من....بیا ساده ی من.......بیا دلکم.........
مثل خاطره ها می نویسمت....مثل خاطرات خوب و شیرین...مثل خاطرات مهتابی و آبی...مثل طراوت باران می نویسمت...مثل آرامش یک قطره بر گونه های یک دریا....مثل یک موسیقی ناب می نویسمت...مثل یک تک بیت معروف...... مثل یک شاه بیت خوب.....
مثل آسمانی ها می نویسمت...مثل فرشته های ماه ابرو.....مثل زمینی ها می نویسمت مثل آرایش یک عروس ......
من تو را مثل دلخوشی هایم مینویسم کمی دور تر از حد معمول....دور تر از سوختگی های آه نامه های سینه ام...دور تر از اشک واره های دیده ام ....دور تر از لب های رنگ پریده از غمم....... تو را فقط میخواهم بنویسم مثل یک شوق پریدن...مثل یک احساس خوابیدن.... تو را روی ابر ها می نویسم ....تو را مثل ماندن و زندگی مینویسم.... تو را مثل زندگی می نویسم ......
تو را مینویسم مثل بوی ریحان ، مثل محبت آدم ها......تو را می نویسم مثل آرزو های خوب....مثل آرزو های مهربان.... من تو را مثل عشق می نویسم مثل شور دست های مست...مثل چشم های مست....مثل حرف های مست...... مثل مست.......اصلا مست می نویسمت.....
بین گل های شب بو می نویسمت....بین کوچه های عاشق و روی دیوار هایی که سر میشکنند......بین حرف های آهسته و درگوشی مینویسمت.....روی برگ های نم کشیده یاس می نویسمت...... روی ساقه های نیلوفر.........
تو را مینویسم و فقط بین احساس غیرتم می نویسمت.....فقط درون قلب خسته ام می نویسمت....فقط برای خودم می نویسمت....فقط برای خودم می نویسمت......... آنوقت تو من می شوی و من هم تو می شوم و من هم تو می شوم و.....
اصلا دیگر خودم را می نویسم....... خودم را می نویسم.... خودم را برای تو می نویسم.......
گاهی شکست ،گاهی سوخت ،گاهی خراب شد دلم ..... گاهی مجازات و گاهی اقرار و گاهی دوباره شکست دلم......
تو که بودی بهایی داشت و صفایی داشت و نوایی داشت دلم....تو که بودی بهانه داشت و بهانه داشت و بهانه داشت دلم.... تو که بودی غرور بود و نور بود و همه چیز جور بود برای دلم......تو که بودی قلب بود و سینه بود و دل بود دلم....
گاهی غروب می شدم و گاهی پریشان و گاهی پیر ، وقتی که لحظه ای تو نبودی حتی تمام سال ها از زندگی سیر....پژمرده و اسیر....وقتی نبودی همیشه لحظه ها برایم دیر...
تو که بودی سرور بود و خوبی ،پروانه ها شعله هایشان تا سحر ماه بود و پروین....نه کسی نگران تاریکی ....نه کسی شبیه تاریکی......نه کسی تاریکی......! اینکه می گویم تو که بودی ،نه اینکه فقط بودی....اینکه می گویم بودی...اینکه هنوز هستی.....اینکه همیشه هستی.....همیشه هستی برای من و من برای تو و برای دلم.....
تو که هستی آرام است ، همیشه به کام است ،رام است دلم......تو که هستی جوان و جان و جهان است دلم...... تو که هستی خسته نمی شوم تا هر چقدر که بنویسم.....تا هر چقدر که عبور دهم روحم را از فصل های سرد و داغ و سبز و زرد....خسته نمی شوم از سال ها و ماه های نامرد.....
تو که هستی آسمان ماه می شود و چراغ راه می شود و زنخدان چاه می شود برای دلم....تو که هستی پناه می شود برای دلم...
تو که هستی خوب است بمان....بمان و غزلخوان بمان...... آرام بمان وخوب بمان که هنوز آرزو دارم....تو که هستی پیش دلم آبرو دارم.....بمان و بخوان و بگذار اعتبار شوم برای دلم......بگذار اعتبار شوم برای دلم....
به قول خودم بیچاره دلم......به قول تو آرام تر دلکم......
من شرمنده می شوم وقتی به حرف های تو فکر می کنم....وقتی به اشاره های تو فکر می کنم.... شرمنده می شوم وقتی دارم گوش می دهم....وقتی از من جواب می خواهی...وقتی که تایید اشتباه می خواهی.....از من حساب و کتاب می خواهی.....من شرمنده می شوم وقتی که داری برایم روی تصویر خاطره ها مثال می آوری.... وقتی که داری انگشت اشاره ات را به سمتم نشانه می روی.....
من شرمنده می شوم وقتی که داری مسیر یک راه آمده را با من مرور می کنی....وقتی که داری انتهای یک راه دور افتاده را نشانم می دهی....من شرمنده می شوم وقتی تو از واژه هایم گله می کنی.....وقتی تو از مهربانی هایم شکایت می کنی.....
من شرمنده می شوم وقتی گاهی......جایی.....بعضی حرف ها را به رخم می کشی..........
من شانه هایم حالا خم است زیر بار این شرمندگی ها....چشم هایم سرخ و همیشه نم است زیر باران این دلواپسی ها....من از خودم متنفرم وقتی شده ام درد و دلت.... وقتی شده ام دردِ دلت....
من شرمنده ام وقتی تو از اشتباهم می گویی......وقتی تو از گناهم می گویی.....می فهمی؟.........
من حالا شرمنده ام اگر می شود کمی به قلب زخمی ام رحم کن....کمی دست اشتباه هایم را بگیر و مرا دلگرم کن....اگر می شود مرا ببخش.........
این یک اقرار عاشقانه بود.......