سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که مصیبتهاى خرد را بزرگ داند ، خدا او را به مصیبتهاى بزرگ مبتلا گرداند . [نهج البلاغه]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چشم زخم...


                                                                    

 

دور سرت چرخ می زنم به کوری چشم های حسود....پیش تو لبخند می زنم به کوری چشم های شور....به شور داشتنت پای کوبان فریاد شوق سر می دهم...روی سبزه ها غلت می زنم....من از عشق تو غنچه می شوم...می شکفم....به کوری چشم های حسود.....

می گویم تا بشنوند همه....تو مست می کند نگاهت....با دلم حرف می زند چشم های مهربانت.....می گویم تا دق کنند.... تو جان می دهی به عالم....جان می دهی به من....

مثل یک کبوتر قصد پرواز دارم دور سرت....قصد پاک کردن غبار دارم از گنبد طلایی لبخندت.....من قصد کشیدن سرمه دارم از خاک های کف پایت.......تو بی نظیری و من بی وقفه تسبیحت می گویم....تو حرف نداری و من برایت واژه ها می گویم.....

تو از سلامت گل ها خبر داشتی که گلاب زندگی بخشم شده ای....تو از آسمان پر ستاره خبر داشتی که ماهی فراتر از آفتاب سپیده دم شده ای.......تو خواب از سر دنیا برده ای ...عجب محشری.....عجب معرکه ای....من می دانم حالا تو داری لبخند می زنی و می خوانی....و من دارم می بینم این دودی که دور سرت می چرخانم و عجیب چشم زخمیست.....

این چشم ها فدای سرت...حتی همین اسپند ها فدای سرت....این هلال ماه ، یک آسمان فدای سرت....من هی می نویسم تو بخوان و با غرور به این چشم های حالا کور بخند.......من حادثه ها را زنجیر می زنم و تو با سلامت از کنار اتفاق های خوب بگذر......

تو از سرو و کاج بالا تر بمان و از پرستو ها دلرباتر پرواز کن و من مراقبم......

تو فقط مراقب باش با گل یاس و شب بو تبانی نکنی وگرنه دنیا را از هوش می بری.....نکند با سرخی سیب ها عهدی ببندی و لبخندی دلنشین به ارغوان بزنی.....تو مراقب باش فقط رنگی از تو....بویی از تو...احساسی از تو دنیا را می کشد.......

تو فقط مراقب باش ....من روزی هزار بار دوباره عاشق می شوم.........

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 91/12/10 :: ساعت 7:57 صبح )
»» روی لب های سیب...


                                                                         

چشمم روشن....داری به ستاره ها طعنه می زنی؟....چشمم روشن داری طراوت باران را مسخره می کنی؟...تو با این همه طراوت البته حق داری...تو با این همه سرمستی البته حق داری...بزن طعنه بزن به ماه و ستاره و آسمان و.......

بیا اینجا دستی بکش مثل یک گل مهربان به گلبرگ های یک گل سرخ....مرهمی بگذار روی درد های یک شقایق داغدار.....بیا و بنشین روی این سبزه ها خورشید دارد مایل می تابد....بنشین درست زیر شعله های زرد و کمرنگ آفتاب....

بیا چرخی بزن بین این بابونه های خندان....حرفی بزن زیر گوش پروانه های مثل بلبل ترانه خوان....بیا اینجا برایت یک بال کبوتر آورده ام....می خواهم سایه بانی از پرواز برای لحظه هایی که روی زمینی بسازم....می خواهم یک بهشت برای وقت هایی که در آشوب دنیایی برایت بسازم....البته خودت یک بهشتی...آمدنت یک بهشت است....حست...بودنت...نگاهت یک بهشت است.....

راستی دستی هم بر آب این چشمه بزن بیچاره دارد کور می شود بس که زیر چشمی نگاهت می کند....سری برای این سیب در حال سجود تکان بده دارد از درخت می افتد.....زیر لب ...بین راه.... شهادتین می خواند.... به گمانم تیر خلاص را به قلبش زده ای...حالا جاذبه ها را دارد با دل و جان می خرد....حواست هست روی لب های سیب انگار تو حک شده ای....

این همه می خواستم به دورو برت نگاه کنی شاید گوشه ای بین این طبیعت عاشق بی هوا دستی به سر من هم کشیدی....شاید بی هوا دستی به اشک هایم کشیدی....شاید خودت خبر نداشته باشی ولی این ها همه مرا دیده اند که عاشق تو شده اند....عاشقی مرا دیده اند که عاشق تو شده اند.....حالا که خودت آمده ای حواسشان به پلک های خیس من نیست.....حرفی نیست....من قبل تر ها هم گفته بودم....با همین بغض ها هم خوشم....تو سرت سلامت...... 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/7/10 :: ساعت 10:25 عصر )
»» برگرد جان چشم هایت


                                                                                            

کجایی...دارد زمین زیر پایم می لرزد....دارد دنیا دور سرم می چرخد...کجایی دارد زندگی خودش را آتش می زند...دارد دریا اکسیژنش را از ماهی می گیرد....کجایی دلم دارد از جانم باج می گیرد....کجایی کاش داشتم می مردم...کجایی که دارم هر لحظه تا دم مرگ می روم و نمی میرم.......

برگرد دارم سکوت های خون به جگر را فریاد می زنم....برگرد که دارم حرف های نگفته را داد می زنم....برگرد که من با تمام اشتیاق دارم می دوم....برگرد جان چشم هایت... برگرد...جان اشک هایت برگرد....جان احساس حالا لرزانم برگرد......

کجا رفته ای که من تار می بینم...کجا رفته ای که دارم خمار می بینم....کجا رفته ای که هیچ حسی از التماسم به قلبت نمی رسد...کجا رفته ای که هیچ دستی از تمنایم به دستت نمی رسد...کجا رفته ای که من دارم واژه ها را خفه می کنم...کجایی که دارم الفبا را می کشم...کجایی که دارم از نوشته های تو خط می خورم........کجا رفته ای جانم...........

نمی دانم تقصیر من بود یا تقصیر اشک های شورم....تقصیر من بود یا تقصیر اشتباه های شومم....نمی دانم تقصیر من بود یا تقصیر زندگی...تقصیر من بود یا تقصیر روزگار....تقصیر من بود یا تقصیر قسمت بیمارم....تقصیر من بود یا تقصیر نامه سیاهم....نمی دانم تقصیر هر حادثه ای بود من حالا رو به قبله ام......برگرد دست کم نمازم را تو بخوان.....برگرد جان من....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 91/6/18 :: ساعت 5:48 عصر )
»» ساده ی من ...


                                                                                               

دست خودت نیست....دلت به چند واژه و به چند حرف ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت هنوز کودکانه با یک لبخند ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت با دست هایی مهربان قند آب می کند.....تقصیر خودت نیست بی چاره....بس که ساده ای.....

تقصیر خودت نیست که با اخم های ساده قهر می کنی...که با قهر های ساده گریه می کنی.....تقصیر خود نیست که مدام سر گردانی بین کجایی و جدایی.......مدام سرگردانی بین نیستی و نمی آیی......تقصیر خودت نیست بی چاره......بس که ساده ای....

تقصیر خودت نیست که مدام بر می گردی و می بینی نیست.....مدام دور خودت می چرخی و میبینی نیست....مدام التماس می کنی و میبینی نیست......تقصیر خودت نیست کمرت خم مانده....دست هایت دراز و خالی و مات ، درمانده....که لب هایت از سکوت زبانت سوخته.......تقصیر خودت نیست که بغض هایت سخت گلویت را چسبیده....تقصیر خودت نیست که باید سر به دیوار بنشینی....که باید خیره به لرزش دنیا بنشینی.........تقصیر خودت نیست بی چاره ....بس که ساده ای..........

حالا این منم که فقط دلم به حالت می سوزد.....بیا انگار هنوز هم جز خودم چاره ای نیست......بیا ناچارم خودم کنار دلهره هایت بنشینم...بیا که ناچارم خودم عصای خستگی هایت شوم.....بیا که باید خودم جور این بار سنگین بغض هایت را به دوش کشم....بیا بی چاره ی من....بیا ساده ی من.......بیا دلکم.........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 91/5/24 :: ساعت 2:34 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 460545
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب