سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دمت گرم روزگار...


                                                            

چه روزگار روی خوشی نشانم داد...عجب آرزوی خوشی به کامم داد...چه روزگار مهربان شده بود...دستی گرم به دستِ دست هایم داد...

دمت گرم روزگار......چه خوب شیرین دهانم کردی....عجب ذوقی به چشم هایم نشاندی.....چه خوش تا کردی روزگار.....دمت گرم......

چه صبح روشنی دیدم به چشم.....چه آفتاب ملایمی به قلبم نشست.....عجب آسمانِ ماهی بر زمین آمد.....چه فرشته ای به چشم های لرزانم زل زد..... چه جشنی روی گلدسته های نگاهت به پا بود.....چه هلهله ای زیر بال کبوتر ها بود....دمت گرم روزگار....دمت گرم......

عجب هدیه ای نصیبم کردی....چه آواز خوشی زیر گوشم خواندی ....عجیب بود برایم لبخند های پی در پی ات.....دلهره های داغ و شیرین مداومت.......نگاه هراسان و عاشقانه و مضطربت.....چه کوک شد موسیقی شور و نغمه های حماسی حرف هایت......چه جور شد قرار ماه با انعکاس دریا روی گونه هایم......تو اینبار جان دادی به یک عمر دلگرفتگی هایم.......دمت گرم روزگار......

حالا بیا نزدیک تر....می خواهم تو را هر لحظه در قنوت زندگی بالا بگیرم.....به خود ببالم و دنیا را خیره و آسمان را مات ببینیم.....بیا نزدیک تر زیر گوشت قرار است خصوصی تر از این ها بگویم......می ترسم دلربایی هایت را بی پروا بگویم....می فهمی؟......می ترسم بگویم.......بیا نزدیک تر....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( یکشنبه 91/11/15 :: ساعت 11:56 صبح )
»» کی می رسی زندگی...


                                                            

دل سپرده ام به رویاهایی که آخرشان سردر گمی است... گیجی و افسردگیست....

دلت به این خوش است که اعتباری داری.....گاهی پیش کسی قراری داری...آرامش و بهاری داری....خوب سرگرم مهربانی و آرامشی...خوب مشغول دلدادگی و دلبستنی....ناگهان کسی...ناکسی....سنگی می زند.....می شکند ، تمام آرامش...تمام آسایش...تمام زندگی....تمام اعتبارت را......می شکند تمام دلدادگی ها......

آسمان کمر خم می کند و زمین مغرور می شود به این شکستگی ها....

خوب روی دلت داغ می شود....سرب بغض هایت آب می شود...خوب سرت به زمین می خورد...نفست خاک می خورد و انبار می شود بغض روی بغض.....اشک روی اشک....می شکند غرور روی غرور....آبرو روی آبرو....و تو مدام می خواهی آه کشی و از دود این آه می ترسی.....از آتش این آه می ترسی......و می ترسی کسی که آتشت زده آتش بگیرد.....

دوباره بغضت را قورت می دهی و آهت را قورت می دهی و سر به زمین می گذاری....و دوباره بلند می شوی.....هوا پیش چشمهایت خاکستری می شود...و دنیا دور سرت می چرخد و هی حرفی که تو را می شکند با سنگ به پیشانی ات می خورد......و تو باید بغض کنی....دندان هایت را بهم بکوبی و خودت را چنگ بزنی و هیچ نگویی.....و شاید هم خودت ، خودت را سرزنش کنی و حرف بزنی با خودت و یک گوشه خلوت سنگ کوب کنی و....

آه...گاهی زندگی کال می شود...باید آبش داد تا برسد....و من دارم مدام با چشم هایم آب می دهم این زندگی را.......کی میرسی زندگی.....؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( یکشنبه 91/11/8 :: ساعت 1:2 عصر )
»» تسبیح لبخند های تو...


                                                                  

دلتنگی ام مدام بیشتر می شود......مدام ریشه دار تر می شود....بس که از آبشار چشم های شورم آب می خورد...میوه های بغضی اش آبدار تر می شود....

راستش اصلا اشتهای زندگی ندارم وقتی تو دلتنگی هایم را به مسخره می گیری....حالا بگذریم حرف از این درد و دل ها گذشته...

من باید خودم را به تو برسانم.....خسته می شوم بس که از نیمکت های خالی و کبوتر های بی نامه گفته ام....بس که از چتر های باز زیر باران نوشته ام....من باید خودم را به تو برسانم...زیر باران.....بی پرده....بی نامه.....بی کبوتر...باید به تو برسم بی خـــــــــودم.....

من باید خودم را به تو برسانم...از نور و از تاریکی و خورشید و ستاره عبور کنم و دستی روی شانه ماهم....روی شانه ماهت...بگذارم...شاید کمی چشم هایم از کابوس بی خوابی رها شوند....شاید کمی نفس هایم از گره های کور و پیچ در پیچ بغض ها رها شوند......

من نیت کرده ام به تو که می رسم دوباره سجده کنم...دوباره بیعت کنم....دوباره پیمان الستی بخوانم...دوباره آدم شوم.....من باید به تو برسم تا خودم را برای چند لحظه تماشا کنم....شاید کسی به حرف هایم بخندد ولی من دلتنگم.... دلتنگ تــــــــو...دلتنگ خـــ ـــــــ ــــــ ــــودم......این روزها خودم را هم نمی بینم بس که پیش تو جا مانده ام.......

باید خودم را به یک نور قدسی برسانم شاید گره ای از عقده هایم باز شود....خودم را باید به قنوتت برسانم....باید در آب وضوی تو غرق شوم...شاید تبسمی از تسبیح لبخند هایت زنده ام کند........باید خودم را برسانم.........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 91/11/5 :: ساعت 12:27 عصر )
»» آه...برگرد...


                                                                       

من برای زندگی بهانه می خواهم برگرد...برای نفس هایم دلیل قانع کننده می خواهم برگرد....من قلبم...ضربان نبضم...حالی شان نیست یک حرف حساب و یک دستور قاطعانه می خواهند برگرد...من برای این نوشته هایم اشاره و کنایه و تشبیه و استعاره می خواهم برگرد.....

برای هر نگاه منتظرم یک هدیه عاشقانه می خواهم برگرد...

من اصلا توان بی تو نوشتن را ندارم....توان بی تو خواندن را ندارم....من توان نفس کشیدن را ندارم...بی تو حتی توان زنده ماندن را ندارم...من با زندگی ام درگیرم هنوز ...با نگاه های مضطربم در گیرم هنوز....من از لحظه هایی که تو را نیست سیرم هنوز....من چه بخواهم ...چه نخواهم....یک جا دلم گیر است هنوز...

دنیا اشاره می دهد....آسمان نشانه می دهد ، چشم های من کور است انگار...من هنوز می گردم دنبال تـــــــــــــــــو...

زیر چتر گل ها نبودی...روی دوش آفتابگردان نبودی...سر به زانوی لاله ها نبودی....و من هنوز با دلهره دنیا را دور می زنم...و با درد مثل دریا دلم موج می زند......من....تو.....دلم.....

عمریست آخر حرف هایم اگر آه نکشم دق می کنم......آه...........برگرد....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/10/25 :: ساعت 4:47 عصر )
»» دلم شور می زند...


                                                                     

آسمان که بارانی باشد ابر ها خیس و لغزنده اند ...بال های تو خیس می شوند و من دلم شور می زند......سر به هوا راه می روم...زمین زیر پایم لیز می خورد....رعد و برقی تو را منعکس می کند و کوه عاشق سایه ات می شود.....

باران اوج می گیرد و تو پرواز می کنی و من دلم شور می زند.......

زمستان اینبار شور دارد...غرور دارد...حتی حرارت دارد....و من شک ندارم که عاشقت شده است....و من دلشوره دارم....حالا فصل ها هم دلشوره دارند که زمستان عاشق شده است.....و می ترسند از حضور نابهنگام زمستان....که در بهار هم زمستان تاب نمی آورد و می آید....تابستان هم زمستان می آید ....پاییز هم زمستان مدام سرک می کشد که تو را ببیند....و من دارم دق می کنم.........دلم شور می زند...

آه روزگار تو چقدر چشم چران شده ای....تو چقدر داری به این و آن نارو می زنی....و حالا می ترسم از اینکه این عاشقی کار دست تو هم بدهد....آخر این روز ها با زمستان خوب جفت و جور شده ای.....

تـــــــــــــــــــــــــو داری بی خیال به پروازت ادامه می دهی و من اینجا دارم خفه می شوم ...که نکند تو....نکند من....و نکند های دیگر که خواب را از من گرفته اند.....

من دلشوره دارم مهتاب چشمت نزند...دلشوره دارم ماه چشمت نزند....اصلا خود آسمان چشمت نزند.....تو که نمی دانی این دلشوره ها چه نمکزاری درست کرده اند...حتی روی گونه هایم باران شور می نشیند.....

تو کمی مراقب باش ...جان من کمی مراقب باش....دلم شور می زند...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 91/10/19 :: ساعت 12:7 صبح )
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 22
>> بازدید دیروز: 19
>> مجموع بازدیدها: 469755
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب