من حسود می شوم وقتی قاصدکی برای گل سرخ خبر می آورد.....یا وقتی نسیمی زیر گوش شب بوها نجوا می کند.....من حسود می شوم وقتی یک دسته پرستو عاشقانه اوج می گیرند.....یا وقتی ماه زلفش را به ستاره ای گره می زند.......
من حسود می شوم وقتی چشمه ای می جوشد و ماهی ها دستی تکان می دهند و آب ، شیرین و زلال موج می زند روی تن ماهی ها........من به هر اتفاقی که بوی عاشقی دهد حسادت می کنم وقتی تو کمی از من دور می شوی.....
باید قولت قول باشد و قرارت قرار....وگرنه مرا این طبیعت عاشق از حسادت می کشد.....و آنوقت تو می مانی و یک حس سوخته.......
بیا من دارم به چینش قطره های باران روی صورت دریا حسادت می کنم....به انعکاس نور خورشید در چشم کبوتران حسادت می کنم....بیا سر قرارمان وگرنه از تلاقی عقربه های ساعت دق میکنم.....وگرنه با نفس نفس زدن های این ثانیه ها جان می دهم....
دیشب که با صدای پای باران دلشوره گرفتم فکر میکردم تو پشت پنجره خاطراتم نشسته باشی و مرا مرور کنی......درست روبروی چشم خیس آسمان....درست زیر سقف آرزو هایمان......تو نشسته بودی و من دست و پایم گم بود از حرارت ماه....چشم هایم از این حرارت آتش گرفت و صدای قلب تو آمد که می سوخت......و دوباره یک حس عاشقانه من و تو را زنده کرد....
تو آمدی و حالا تمام دنیا به من حسادت می کند..........