بند بند دلم می لرزد وقتی صدای باران می آید و نسیمی بوی خوشت را به من می رساند.....تمام دلهره هایم مثل باران یکهو می ریزد روی زمین....اضطراب دیدنت بد جور دست و پا گیر است.....وقتی که راه می روم و مدام دورو برم را نگاه می کنم....
و باران می بارد و تو روی سر و صورت و شانه هایم خیس می خوری و زیر گوشم حرف می زنی و من دنبال تو می گردم در خاطره هایم......من با تو انگار تمام دنیا را خاطره دارم وقتی خودم تجسم تمام خاطره های با تو بودنم.......
نمی دانی من با دست هایم تو را می بینم....با چشم هایم تو را می بینم....با حرف ها و اشک ها و نشستن و دویدن هایم تو را می بینم....من از آب نیسانی که حالا می بارد خاطره دارم....من از جاده ها و ترافیک ماشین ها خاطره دارم....من حتی از کفش های خاکی زندگی ام خاطره دارم...من ماه می آید تو را می بینم...خورشید می آید تو را می بینم....باران می بارد تو را می بینم.....ستاره می بارد تو را می بینم.....من دورو برم تویی و مقابلم تویی و دنیا به دنیا تویی.....
نمی دانی چقدر دلم لک زده برای چند دقیقه قدم زدن دوشادوش تو ....قدم زدنی آرام....با حرف هایی تکراری......حرف هایی تکراری....
کسی چه می داند این حرف های تکراری چقدر برای دلم تازه و سبزند.....برای روحم عطر بهشتند....کسی چه می داند من با همین حرف های تکراری خوشم...با همین حرف های تکراری زنده ام....کسی چه می داند که من اصلا نمی نویسم....من دارم عقده وا می کنم....کسی چه می داند وقتی که می گویم شاعری به من نیامده .....
من فقط می خواهم هر روز و هر شب بنشینم و این عقده تکراری دلم را وا کنم و حسرت کهنه ام را پهن کنم روی این صفحه های خیس............
آنوقت بنشینم و این عقده های غرق در خاطره را تماشا کنم و تو را زندگی کنم.....می فهمی؟....تو را زندگی کنم....
کسی چه می فهمد تکرار تـــــــــــو چقدر زندگی بخش است....درست مثل تکرار نفس هایم.....