راه دور است و هزار اتفاق و زندگی مثل آبشار...مثل رود...مثل موج دریا در جریان....دل دل می کنی و راه می روی و دست های گره خورده از هم وا می شود و قلب ها در سینه آتش می گیرد و خاطره ها گُر می گیرند......
پرنده ها گریه می کنند و باران می گیرد ...زندگی برای گل های قد خمیده بغض می کند و شانه های استوار سرو خم می شود...و عجب شوری اینجا راه افتاده انگار مهربانی دارد لبخند می زند....دلربایی دارد می خندد...برق نگاهی غروب را سوزاند و اشاره ای سحر را خوشبو کرد و خورشید را مبهوت ماه....
دارد زندگی یک اعجاز به خود می بیند...یک گذشت افسانه ای...یک محبت رویایی.....و این رویا و افسانه دارد بغض ها را لبخند می کند و اشک ها را مقدس...و چقدر لحظه ها شیرین قدم می زنند در افکار خسته ام ...دارند حادثه ها شبیه طعم شیرین تسبیح نگاهت می شود....دارد فروردین روزگار معنوی طلوع می کند.....دارد شکست نور بر گونه های خیست تا خدا منعکس می شود....دارد آسمان دعا می کند به حالمان..... سرت سلامت آرام قدم بردار......
من خیره مانده ام و دارم به رد پایی نگاه می کنم که انگار بی رمق بر زمین می نشینند.....انگار لنگ لنگان راه می روند.....من خیره مانده ام و این راه لرزان را تماشا می کنم و تو سر بر نمی گردانی تا مبادا دوباره قلبت بلرزد.... تا نکند مسیرت دوباره کج شود.....و من لبخند و اشک را به تو تقدیم می کنم و نگرانم نکند سر راهت سنگی باشد....نکند به گل هایی که دستت سپرده ام خاری باشد....و تو آرام و بی صدا گل ها را بو میکنی و می روی.....
دنیا حس می کنم دارد حسادت می کند....به این همه دلنگرانی.....به این همه خاطرخواهی.......دنیا دارد غبطه می خورد به من.......به تــــــــــــــــــــــو........و ما چقدر درس زندگی دادیم به زندگی..........راستی مراقب باش نکند راهت ناهموار شود......سرت سلامت آرام قدم بردار.....