نمی دانم اگر این تشبیه ها نبود...اگر این تمثیل ها نبود...اگر این طبیعت دلنشین و سرشار از اتفاق خوب نبود...من تو را چطور باید برای این روزگار تفسیر می کردم.....من تو را چطور باید برای چشم هایی که کمرنگ می بینند....برای قلب هایی که گیج و منگ می زنند ...ترسیم می کردم.....
خدایا شکرت که موج را آفریدی و من هر نگاه دلربایش را موج زندگی تشبیه کنم....خدایا شکرت که گل های قرمز و رز های صورتی را با آن طراوت آفریدی تا من طراوت و لطافت گونه هایش را به این گل ها تشبیه کنم....هرچند حد این تشبیه ها حتی به حسی از او هم نمی رسد....چه برسد به خودش........
چقدر خوب است این همه نیلوفر عاشق می روید....و این همه گل های میخک دور هم شعر می گویند و میخندند....چقدر خوب است وقتی هوا ابریست باران بغض های تشنه را آب می دهد و وقتی خورشید می بارد حرارتش قلب های عاشق را همدردی می کند...چقدر خوب است این طبیعت هست.....وقتی تو دوری.....چقدر خوب است دورو برم تشبیه و تمثیل از تو می روید....وقتی تو نیستی.............
دلم لک می زند مثل یک سیب.....وقتی به یاد روزگار بی تو بودن می افتم.....دلم می لرزد مثل یک سیب....وقتی که از بلندی نگاهت به زمین می افتم.....دلم لک می زند...مثل یک سیب....وقتی که از حرارت و نور نگاهت دور می افتم.......دلم دق می کند وقتی به یاد آفتاب پشت ابر های خسته می افتم.....
دلم می جوشد مثل انگوری که دارند متهمش می کنند به ارتداد........دارند متهمش می کنند به بیهوشی......بی عقلی....دلم می گیرد وقتی حرارتی از جنس عشق حلاوت انگور را می گیرد............بی چاره انگور....بی چاره سیب....بی چاره دلم.........