سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قرار مست...


                                                                        

بوی نم خاک ...بوی رطوبت اشک....بوی طراوت یک دیدار غرق در سکوت می آمد....بال پرستو ها خسته تر از همیشه باز و بسته می شد و آسمان ابری بود و ابر ها قرار شان نبود ببارند........و من و تو روبروی هم خیره بودیم و نفس نفس میزدیم......

چمن زیر پای ما له می شد و دست من گل های دو رو بر را می چید و دست تو آرام گل ها را هدیه می گرفت....و انگار تمام دنیای دوروبر زل می زدند به من و تو....فقط به من و تو....و انگار کسی آنجا نبود تا سکوت این قرار مست را بشکند......

پرستو ها یکی یکی می نشستند و کنار پای ما آن ها هم با سکوت راه می رفتند....کمی ابر ها خورشید را اجازه نفس کشیدن دادند و نوری به اشک های روی گونه ات رسید و برقی به چشم های من خورد و دلم دوباره لرزید که آه....و تو دست هایت را گره زدی و نفست را حبس کردی و چشم هایت را بستی و خورشید دوباره پشت ابر ها گم شد و تو دوباره بوی گل ها را تنفس کردی..........

من راه می رفتم و پایم می لرزید... تو صدای سکوتت می لرزید....آنجا خبری از غرور نبود....خبری از تکبر نبود...پای من لنگ شد و پرستو ها ناگهان پر زدند و حواسم پرت شد و خورشید دوباره سرک کشید گلی از دستت افتاد و من خم شدم کنار پای تو و اشکی که فرود آمد روی خاک ها....و زمین آهی کشید که سوختم........

راه می رفتیم و کوهی از حرف های نگفته داشتیم و سکوت آهسته آهسته داشت می گفت واژه ها را و باز من با تمام این واژه ها تبسم و اشک و آه را می چیدم از نگاه تو .....و کسی نبود آنجا که شاید تمام طبیعت را از این سکوت رها کند و چقدر دنیا به احترام این قرار ، بی صدا ایستاده بود........

ناگهان صدای گلی آمد که هــــــــــــــــای..........کشتید دنیا را بس کنید....قرار هایتان هم به قرار ها نمی برد...............بس کنید.....و من و تو حس غریبی مان گل کرد و سر به زیر آهسته و آهسته دور شدیم و دور شدیم و.............

و حالا من هر شب دارم خواب این قرار سنگین را می بینم و سنگین نفس می زنم و سنگین بغض می کنم و سنگین.............



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 91/11/17 :: ساعت 7:49 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 30
>> بازدید دیروز: 27
>> مجموع بازدیدها: 461475
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب