چه روزگار روی خوشی نشانم داد...عجب آرزوی خوشی به کامم داد...چه روزگار مهربان شده بود...دستی گرم به دستِ دست هایم داد...
دمت گرم روزگار......چه خوب شیرین دهانم کردی....عجب ذوقی به چشم هایم نشاندی.....چه خوش تا کردی روزگار.....دمت گرم......
چه صبح روشنی دیدم به چشم.....چه آفتاب ملایمی به قلبم نشست.....عجب آسمانِ ماهی بر زمین آمد.....چه فرشته ای به چشم های لرزانم زل زد..... چه جشنی روی گلدسته های نگاهت به پا بود.....چه هلهله ای زیر بال کبوتر ها بود....دمت گرم روزگار....دمت گرم......
عجب هدیه ای نصیبم کردی....چه آواز خوشی زیر گوشم خواندی ....عجیب بود برایم لبخند های پی در پی ات.....دلهره های داغ و شیرین مداومت.......نگاه هراسان و عاشقانه و مضطربت.....چه کوک شد موسیقی شور و نغمه های حماسی حرف هایت......چه جور شد قرار ماه با انعکاس دریا روی گونه هایم......تو اینبار جان دادی به یک عمر دلگرفتگی هایم.......دمت گرم روزگار......
حالا بیا نزدیک تر....می خواهم تو را هر لحظه در قنوت زندگی بالا بگیرم.....به خود ببالم و دنیا را خیره و آسمان را مات ببینیم.....بیا نزدیک تر زیر گوشت قرار است خصوصی تر از این ها بگویم......می ترسم دلربایی هایت را بی پروا بگویم....می فهمی؟......می ترسم بگویم.......بیا نزدیک تر....