نبض من دست توست... نبض احساسم... نبض نگاهم.... حتی نبض نفس هایم.... تو دستم را گرفته ای و با خودت هر کجا که می خواهی می کشانی..... احساسم را گرفته ای و گاه می خندانی و گاه اشکش را در می آوری...
جان من دست توست.... جان من.....
کمی فکر کن... این جانی که در دست هایت می فشاری چقدر نفس دارد..... گاهی تو داری با دلم حرف می زنی و من دارم می سوزم..... گاهی تو با دلم راه می روی و من دارم روی زمین غلت می زنم..... تو گاه با دلم قهر می کنی و من دق می کنم..... گاهی تو.... گاهی من..... و همیشه راه همانجا می رود که تو می خواهی.....
دارم التماست می کنم کمی مراقب باش.... داری آتشم می زنی..... کمی جان من آرام تر داری قبض روحم می کنی..... تو دست خودت نیست ولی داری مرا می کشی..... حتی با لبخند هایت... حتی با مهربانی هایت......
تو چقدر خاص آفریده شده ای..... چقدر تک متولد شده ای...... تو چقدر مخصوصی..... و من چه بی هوا سر راهت نشستم و تو بی هوا تر دستم را به دستت گره زدی..... و دو قدم جلو تر این قلبم بود که گره خورد به قلب تـــــــــــــــــــــو.... و هر چه دور تر رفتی این گره کور تر شد......... و حالا همین گره کور من و تو چقدر از بغض های من عقده وا می کند هر شب.......
جان من مراقب باش سینه ام می سوزد...... کاش کمی باران ببارد... هوا سنگین است...... آه ... کمی باران.....