من ساده می گرفتم حرف هایت را....و چقدر ساده می شدم برایت....و چه زود خط می خوردم از خاطره هایت....من ساده می گرفتم این باد آرام روی جاده های خاکی زندگی را...و چقدر ساده محو می شدند رد پاهای خسته ام....و چه زود گم می شدم پشت نگاه برگشته ات....
چقدر ساده فکر می کردم رفتنت را....پشت سر نگاه نکردنت را....و حتی نشنیدن صدای بغض های در آسمان شکسته ام را...من چقدر ساده فکر می کردم برگشتنت را....و ساده دوباره خصوصی شدنم را......بی هوا...بی مقدمه شدم یکی مثل همه......شدم یکی کمتر از همه......
و حالا مثل خاری در گلویم مانده این بی چارگی...این تحقیر شدن های پی در پی.....این ساده فکر کردن های لعنتی.....من بی تو....تو بی من...و چقدر من دارم ساده می نویسم این همه درد را....این اتفاق تلخ را...این مرگ ناگهانی را.......
من ساده می نویسم و کسی نمی داند پشت این حرف ها چقدر بی خوابی خوابیده.......چقدر بی اشتهایی خوابیده.....بگذریم کسی نمی داند......بگذریم کسی چه می فهمد......بگذریم...اصلا این حرف ها که برایم تــــــ ـــــــ ــــــــ ـــــــو نمی شود......
حالا دیگر باید حرف هایم را جمع و جور کنم باید فقط از تو بگویم....نه از خودم.....حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا خاطره از تو....و تو رفته ای با یک دنیا بی خیالی ..........می دانم من تمام شدم برای تو....ولی تو هستی همیشه بین همین خرده ریزه های قلبم.....
بی انصاف.......می روم کمی پیش خودم...........