یا مرا می کشی یا خودت می سوزی...چقدر گفتمت با دل من بساز....حواست نبود...چقدر گفتمت بس کن انقدر مهربان نباش...حواست نبود...تو آخرش با این همه مهربانی مرا می کشی....
چقدر می گفتم این همه خوبی به من نیامده....چقدر می گفتم تو کمی در محبت خسیس باش...چقدر می گفتمت انقدر تبسم نکن...انقدر با گذشت نباش....تو حواست نبود من غرق می شدم در خوبی های تو ...جان به لب می شدم از خوبی های تو....
تو یک دریا دست و دلبازی هرچند دریا به دست های تو دلبسته........یک خورشید امیدبخشی...هرچند خورشید به تماشای تو نشسته..تو پرواز را با آسمان آشتی داده ای از وقتی که چشم به آسمان دوختی.....از وقتی که ماه را از حرارت نگاهت سوختی حوض ها گوشه نشین شده اند....
کاش فقط کمی حواست بود وقتی که می گفتمت تو با همه فرق داری...وقتی که می گفتمت تو آخرش دنیا را عاشق می کنی....حالا چشم هایت را باز کن دورو برت را ببین....تمام چشم ها خیره دارند تو را رصد می کنند....و این داغی عمیق روی قلب من است......کاش فقط در بغض سنگین جدایی می سوختم.....نمی دانم این چشم های نامحرم را چه کنم......
مدام دور و برت می چرخم شاید این آتش غیرت چشم های حسود را کور کند.....شاید این آتش غیرت اسپند های عاشق را دود کند......
بس کن آخرش مرا می کشی.......بس کن......کمی آرام بنشین...