از کنار خاطراتمان گذشتم یکی یکی ...از کنار آرزو هایم گذشتم آرزو آرزو....
باران گرفته بود و شیشه مات شده بود و من یاد درد هایم و آرام اشک هایم دریا دریا..... تو پشت ابر ها بودی و می دانم اشک هایت قاطی باران به گونه هایم می ریخت باران باران.......و من آب می شدم زیر بارانت آتش آتش....
دیشب هر جا که با تو بودم را تنها گشتم......هر کجا که با تو بودم را صدایت زدم.....از پلی گذشتم که تا انتهایش نگاه تو بود..... از پلی که آهسته ترین قدم هایم را خوب دیده بود....از پلی که مرا با خود برد به جاده ای که هنوز می آمد صدای نفس نفس.....صدای گریه های عاشقی...
صدای اذان آمد و بی تو اینبار وضو کردم... می خواستم بیایم و درب آن خانه کوچک را ببندم تا تو آرام بخوابی ! اما هم جاده خلوت بود ،هم خانه ای نبود و هم آنجا هیچ اثری از....
تو نبودی و من همه را تو می دیدم............همه تو بودند و من تنهای تنها بودم...........
داشتم می مردم بی تو...با فریاد آرزو می کردم با تو...هیچ صدایی نمی آمد از تو....غصه بود ،حسرت بود آه بود از من......تا ابد تو و تا ابد من....تا ابد قلب تو و تا ابد قلب من....تا ابد اشک تو و تا ابد اشک من....تا همیشه چشم تو و همیشه چشم تو....تا ابد مبهوت من و تا ابد مبهوت من....درد من ،افسوس من،فریاد من ،سوز من ،دود من......من ......من...........