کجایی...دارد زمین زیر پایم می لرزد....دارد دنیا دور سرم می چرخد...کجایی دارد زندگی خودش را آتش می زند...دارد دریا اکسیژنش را از ماهی می گیرد....کجایی دلم دارد از جانم باج می گیرد....کجایی کاش داشتم می مردم...کجایی که دارم هر لحظه تا دم مرگ می روم و نمی میرم.......
برگرد دارم سکوت های خون به جگر را فریاد می زنم....برگرد که دارم حرف های نگفته را داد می زنم....برگرد که من با تمام اشتیاق دارم می دوم....برگرد جان چشم هایت... برگرد...جان اشک هایت برگرد....جان احساس حالا لرزانم برگرد......
کجا رفته ای که من تار می بینم...کجا رفته ای که دارم خمار می بینم....کجا رفته ای که هیچ حسی از التماسم به قلبت نمی رسد...کجا رفته ای که هیچ دستی از تمنایم به دستت نمی رسد...کجا رفته ای که من دارم واژه ها را خفه می کنم...کجایی که دارم الفبا را می کشم...کجایی که دارم از نوشته های تو خط می خورم........کجا رفته ای جانم...........
نمی دانم تقصیر من بود یا تقصیر اشک های شورم....تقصیر من بود یا تقصیر اشتباه های شومم....نمی دانم تقصیر من بود یا تقصیر زندگی...تقصیر من بود یا تقصیر روزگار....تقصیر من بود یا تقصیر قسمت بیمارم....تقصیر من بود یا تقصیر نامه سیاهم....نمی دانم تقصیر هر حادثه ای بود من حالا رو به قبله ام......برگرد دست کم نمازم را تو بخوان.....برگرد جان من....