سرم را پایین انداختم و کمی شانه هایم خم شد ، نمیدانم چکه های عرقم بود یا قطره های اشکم که روی دست های گره خورده من و تو افتاد.....هر چه بود بدنم سست شد و قلبم انگار می دوید و گوش هایم سنگین شد وقتی که چشم هایم کم آورد در مقابل چشم های تو.....
بدنم می لرزید و توان ایستادن که هیچ ! توان نشستنم نبود.....روی شانه های تو افتادم و انگار تکیه به رویا هایم دادم......لب هایم از نجوا وا مانده بود و باز هم نفهمیدم این چکه های عرقم بود یا قطره های اشکم وقتی که دست هایم پیش دست های تو کم آورد........
می خواستم با اشاره بگویم صدای قلبم.......می خواستم با ناله بگویم آی قلبم.....می خواستم صدایت بزنم که چه صبورانه جان مرا صبر کرده ای...میخواستم به توان شانه هایت حسادت کنم.........
کمی به خود آمدم شانه هایت می لرزید...هق هقی سکوت عاشقی را شکست....تازه فهمیدم آن چکه ها قطره های اشک من بود وقتی که اشک هایم پیش اشک های تو کم آورد.........
حالا من سنگ صبور تو بودم و حالا تو دریایی از اشک....حالا من ایستاده بودم و تو نه حتی توان نشستن.....حالا من مقابلت بودم و تو مثل گل های نسترن خواب.....حالا تو خواب و من رویا....حالا من و تو غرق در دریا.....
حالا من تقدیم لحظه های شرینی بودم به تو...حالا تو تقدیم یک جان تازه بودی به من...حالا من درست دست تمنایی بودم به تو....حالا تو درست نقش خدایی بودی به من.........حالا من ...تمام من نیاز بود و نیاز....حالا تو...تمام تو ناز بود و ناز....
حالا فقط تو بودی و تو بودی و تو...........حالا فقط ناز بود و ناز بود و ناز.................
پ . ن : فردا عازم مشهدم...چند روزی میهمان امام رئوف....دعا گوی دوستان هستم..حلال بفرمایید..