تب کرده ام.....تو دستمال نمناکی برای حرارتم سراغ نداری؟.....نفس هایم جا مانده اند ، یک هوای صاف و اکسیژن سرشار سراغ نداری؟.......
دارم به خودم می لرزم ، چوب برای آتش جانم سراغ نداری؟......می دانی؟.... دلم سوخته.....تو آرزو برای یک قلب سوخته سراغ نداری؟.....یک بار خودم را از دست داده ام.....تو یکی مثل خودم برای درد هایم سراغ نداری؟......تو اصلا خودم را سراغ نداری؟....
دیگر از دریا دور شده ام......از ساحل دور شده ام......دیگر از آسمان و ماه و آفتاب دور شده ام.......راهی نزدیک تر از این ها برایم سراغ نداری؟.......
من دور خودم می چرخم....از لای کاغذ هایم ، بین واژه های زخمی....از تمام بی سر و ته نوشته های وبلاگم سراغ می گیرم.....شب ها از زیر گلبرگ های آفتابگردان که خودش را سخت در هم پیچیده سراغ می گیرم......به آسمان می روم از پرنده های مهاجر که همیشه دست نگاهم فقط به بال هایشان رسیده سراغ می گیرم.......از رودخانه های دور افتاده و دریاهای دم دست سراغ می گیرم......از قاصدک های کوچ کرده و افتاده از نفس سراغ می گیرم....
از رد پای باد های ولگرد و چشم چران سراغ می گیرم.....از هر کجا که دستی در جست و جو دارد سراغ می گیرم......ولی....ولی نیستی........راستی تو یکی مثل تو سراغ نداری؟.....اصلا خودت را سراغ نداری؟......برای من تو را سراغ نداری؟....من....تو....می خواهم......می فهمی؟.......هــــــــــــیس..........تو می خواهم....