دلم می خواهد تمام خوبی ها را سر فصل دفتر خاطراتم کنم و دوست دارم هوا همیشه ابری باشد و من همیشه زیر باران گریه کنم....تا کسی دلیلی برای اشکهایم نخواهد...تا اصلا کسی اشک هایم را نبیند ، دوست دارم سرم را دور آسمان بچرخانم و با همان انگشت های کوچکی که حالا دیگر بزرگ شده اند ماه را اشاره کنم و بگویم عکس تو را هم نیست دیگر .....
دوست دارم چکمه های نارنجی کودکی ام را به دست واکسی ها بسپارم تا روزی هزار بار سیاهشان کنند و من لبخند بزنم و از دست گل فروشی های خیابانی برای تو گل مریم بگیرم و به آسمان مهتابی ات پرتاب کنم.....تا شاید کمی دلم .....
دوست دارم نسیمی باشم صبا تر از صبا...عطری که زبانزد سجاده های بی ریا باشد...دوست دارم کمانی باشم بر دوش کهکشان و چشم های بد را شکار کنم و نمک دار چشم زخم های تو باشم....
دوست دارم سحر خورشید باشم و شب ها ....شب ها دوباره خورشید باشم تا تو را .....تو را ای ماه سایه ی سر باشم ...
دلم می خواهد از تمام چشمه ها زمزم تر شوم و برای کسی که قرار است بماند امید رساندن باشم........کاش میشد حرف هایم خیره به چشم هایت شوند و خیره به چشم هایت ... اصلا دوست دارم قبله نمای ابروی تو باشم....
دوست دارم خریدار یوسف آسای تو باشم ...دوست دارم قدم ها که از سرم زیاد است...جای قدم های تو باشم...کمی شبیه خاک قدم های تو باشم.... دلم میخواهد سرمه چشم های خودم باشم و نسبتم با تو کمی نزدیک تر از خودم باشد و دوست دارم قهرمان داستان تو باشم و محبوب ترین سکانس زندگی ات.......
دوست دارم آنقدر شبیه تو باشم تا حسرت داشتنم را بخورم.....دوست دارم به خودم حسادت کنم و رقیب خودم باشم.........دلم میخواهد برای تو باشم....دلم میخواهد صدای تو باشم...دلم میخواد جای تو باشم....دلم میخواد تو باشم.........
دلم می خواهد توباشی و من تو باشم...... تو باشی و من تو باشم..........