سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مثل یک صف طولانی رأی


                                                                                           

من دور تا دورت را گل می چینم تا گل ها یاد بگیرند معطر باشند.....تا یاد بگیرند مغرور و دلربا باشند....من دور تا دورت را چشمه می چینم تا چشمه ها یاد بگیرند جوشان باشند....با طراوت باشند....من دور تا دور تو را زندگی می چینم تا یاد بگیرند زندگی باشند......

من با آسمان حرفی دارم البته کمی در گوشی....با همین ابر های دهن بین حرفی دارم ....و با تو ای رنگین کمان خود باور.....شما شاید حواستان نیست که من چرا دور یک جان تازه می چرخم....شاید نمی دانید از صدف های زبان بسته چرا فریاد دریا را نشانتان دادم....شما انگار حواستان نیست....من دارم کجا را اشاره می دهم....

بگذریم....تو در چه حالی ....بین این گل هایی که پیش چشم های تو تعظیم کرده اند خوبی؟.....بین این همه چشمه هایی که دارند با تپش های قلب تو می جوشند شادابی؟......بین این همه زندگی که به حرف های تو دلبسته اند آرامی؟.....

تو مثل این همه طراوت غرق در لبخند باش..... و من مثل احوال چند ساله شهرم زیر سنگینی این گرد وغبار خم به ابرو نمی آورم....تو با غرور بنشین مثل یک قرار خوش رنگ.........من سر گردان می چرخم مثل یک صف طولانی رأی.....

تو آرام نفس بکش من اینجا هستم....نگران نباش سهم اکسیژنم برای تو.....راستی یک بار دست های پینه بسته پدرم را قرض نمی گیری؟....شاید صورت آفتاب ندیده فرزندت حس کند مردانگی را....

حواسم نیست دیر وقت است....حالا برو از وقت خوابت گذشته است...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 91/4/21 :: ساعت 11:49 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 22
>> بازدید دیروز: 7
>> مجموع بازدیدها: 466966
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
در انتظار آفتاب
اقلیم احساس
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب