من دور تا دورت را گل می چینم تا گل ها یاد بگیرند معطر باشند.....تا یاد بگیرند مغرور و دلربا باشند....من دور تا دورت را چشمه می چینم تا چشمه ها یاد بگیرند جوشان باشند....با طراوت باشند....من دور تا دور تو را زندگی می چینم تا یاد بگیرند زندگی باشند......
من با آسمان حرفی دارم البته کمی در گوشی....با همین ابر های دهن بین حرفی دارم ....و با تو ای رنگین کمان خود باور.....شما شاید حواستان نیست که من چرا دور یک جان تازه می چرخم....شاید نمی دانید از صدف های زبان بسته چرا فریاد دریا را نشانتان دادم....شما انگار حواستان نیست....من دارم کجا را اشاره می دهم....
بگذریم....تو در چه حالی ....بین این گل هایی که پیش چشم های تو تعظیم کرده اند خوبی؟.....بین این همه چشمه هایی که دارند با تپش های قلب تو می جوشند شادابی؟......بین این همه زندگی که به حرف های تو دلبسته اند آرامی؟.....
تو مثل این همه طراوت غرق در لبخند باش..... و من مثل احوال چند ساله شهرم زیر سنگینی این گرد وغبار خم به ابرو نمی آورم....تو با غرور بنشین مثل یک قرار خوش رنگ.........من سر گردان می چرخم مثل یک صف طولانی رأی.....
تو آرام نفس بکش من اینجا هستم....نگران نباش سهم اکسیژنم برای تو.....راستی یک بار دست های پینه بسته پدرم را قرض نمی گیری؟....شاید صورت آفتاب ندیده فرزندت حس کند مردانگی را....
حواسم نیست دیر وقت است....حالا برو از وقت خوابت گذشته است...