دارم می روم از جایی که تو روح و تو جانش بودی.....می روم از جایی که تو آسمانش بودی....دارم می روم از کنار آرزو ها.....از کنار خاطره ها.....می روم از کنار دست های مهربان.....
دارم می روم از زیر سایه ات.... از کنار رد پاهای ساده ات....دارم می روم دنیای من....دارم می روم...
حالا من یک سایه از دست هایت با خودم دارم....یک سایه از چشم هایت با خودم دارم....من کنار این همه صدای نا خوش آهنگ....یک سایه از صدای مهربانت با خودم دارم.....من هنوز وضو دارم با تیمم خاک های زیر پاییت...
دنیا حتی خسته تر از بال های شکسته یک کبوتر است درچشم های من حالا......و حتی لرزان تر از آب های شور دریاها......من به تو سجده می کردم اگر حواست بود....من به احساس تو تکیه می کردم اگر حواست بود....من تازه چند لحظه ای کنار تو زندگی کردم....اگر حواست بود.....من از تو زندگی آموختم اگر حواست بود....
و تو چقدر حال و روز مرا خوب فهمیدی که با آن همه غرور مدام می گفتی چشم.....و من بغض می کردم و تو می گفتی بخند......دنیا مثل یک رنگین کمان شده بود با پلک های خیسم.....و تو شده بودی خورشید....شده بودی باران....شده بودی زندگی.....
تو همیشه بهاری می باری......من دارم خشک می شوم زندگی.....کمی دیگر ببار.....دوباره آب نیسان ببار.....