حرفی از حرف هایم بین چشم های بیمارت گم شده.....واژه ای از نوشته هایم در گلوی نیزه های پلک هایت گم شده.....من تمام نقطه های عطف زندگی ام....تمام دانه های تسبیح بندگی ام در ستاره های گونه های خیس تو گم شده.....
ایستاده ام تا قدم هایم را استوار ببینی...تا رد پایم را سنگین و با وقار ببینی.....من ایستاده ام تا تداوم مهربانی هایم را ببینی...اما...کمرم با این همه اشتیاق ایستادن ، در هیاهوی زلف هایت خم شده....
تو کی می توانی دور شوی از چشم هایم وقتی همیشه در نفس های نگاهم قدم می زنی....تو کی می توانی نباشی زیر چتر حرف هایم وقتی که واژه واژه برایم عطر دلنوشته ای.....
تو همان قرار روز های الستی...من همان قالو بلای بی زبانم....تو همان روحی و همان میم مالکیتی من همان صدای پر پیچ و خمم.....
با من بگو...بگو تا بدانم...اگر قرار است باران ببارد مراقب آسمان باشم.....اگر قرار است زندگی سرازیر شود مراقب ریشه های نوجوان باشم....با من بگو خورشید قصد سوختن دارد یا نه !.....این طلوع قصد آمدن دارد یا نه !......بگو تا حساب دلم را بدانم.....تو قرار است کجا قدم بگذاری تا بلاگردانت شوم.....
می گویی؟.....بگو من زنده ام هنوز؟.......