باور کن تو یک معجزه سبزی در کویر زندگی ام.....تو یک معجزه نابی در اعجاز زندگی ام ...تو یک معجزه پاکی بین سحر و جادوی چشم های خودت.....تو اوج احساسی روبروی گنبد های مطهر...یک کبوتر نجیبی روی گلدسته های این خلقت.....
نمیدانی چه لذتی دارد از تو گفتن....چه لذتی دارد از تو شنیدن....نمیدانی چقدر به دل می نشیند غرور تعظیم در برابر تو....نمی دانی چقدر صمیمی می شوم با اشاره های زیرکانه تو.....و چقدر آفتابی می شوم با چرخش مردمک های داغت....
تو برای خودت یک آستانه ای....برای خودت هزار ها کبوتر داری......برای خودت یک دنیا زائر و خادم داری.....با تو ام ...کمی باور کن تو خودت معجزه ای....می فهمی؟.....کمی باور کن.....
من تازه دارم صحن و سرایت را آب و جارو می کنم...من تازه دارم روی گندم ها سجاده پهن می کنم و چشم هایم را می بندم و این همه اعجاز را به رخ آدم می کشم و قنوتم را به دست های تو متصل می کنم .......
یک هزار مهر می خواهم تا سجده شکری برای مهربانی های تو بجا آورم....
من دخیل بسته ام حالا به دست هایت.....من دعا می کنم حالا آهسته زیر گوش هایت.....من التماس می کنم حالا به مهتاب چشم هایت.....تو خودت حواست نیست......باور کن معجزه ای...........