چیزی شبیه این حرف ها.....بی چاره من...
بس که خراب می شوی روی احساسم کمرم خم مانده است...قامتم بی خود نیست که کوچک شده است...بس که مجبورش میکنم ساده شود ،آنقدر که از سادگی ناچار شود.....کمی مانده تا هیچ شود...کمی تا نا امید شود...
روزی یک بار من و روزی هزار بار تو.....اینها قبول...حق من است اصلا قبول......روزی هزار بار تو قبول...روزی همیشه تو قبول...روزی سحر تو ،شام تو ،اینها قبول..اما قرار این نبود...بیچاره من......روزی یک بار هم من............
هفته ای یک ماه تو و ماهی یک سال تو... اینها قبول............سالی یک لحظه هم من.....بی چاره من.....
وقتی پیش اشکهایم خیس میشود تمام دنیا تو چرا حتی نم نمی کشی .... داشتم تو را حساب می کردم که چقدر راه است بین روز های من و روز های تو...که چقدر فاصله است بین احساس من و احساس تو...داشتم حساب میکردم که چقدر مانده تا تو....که چقدر مانده تا من....داشتم حساب می کردم که چندبار تو و چند بار من...... حساب می کردم...همه چیز را...همه چیز را که تو و ....همه چیز را که من....
داشتم حساب میکردم که چندبار لبخند و چند بار گریه...حساب میکردم که چند بار خواب و چند بار بیدار...داشتم برای خودم حساب میکردم...همه چیز را حساب می کردم که ناخواسته زیر لب گفتم بی چاره من...........
حسابم که تمام شد کمی مکث کردم سری تکان دادم اشک هایم را پاک کردم و زیر لب که نه .....فریاد زدم...تا آسمان فریاد زدم..... بی چاره تو......................
شهریور 89: بی یار