حرارتم مثل یک تنور داغ است حالا.....و جدای از حرف هایم...و جدای از گفته هایم....و جدای از نوشته هایم....عزادار حرف های نگفته و ننوشته ام حالا.......
تازه هم سن چشم های تو شده ام...تازه هم سنخ حرف های تو شده ام....تازه قرار است به حساب هر چه جامانده ام بدوم......تازه قرار است هر جا زمین می خورم همان جا بنشینم و غرور های شکسته ام را یکی یکی بشمارم......تازه قرار است هنوز هم بشکنم.......من یک تنور داغ شده ام حالا......
این روز ها برای نوشتن دست هایم می سوزد.....برای گفتن زبانم می سوزد....برای لمس خاطراتت نگاهم می سوزد.....این روز ها برای نامه های داغم کبوتر نیست....برای پریشانی نغمه هایم گل سرخ نیست....این روز ها برای آتش جاده هایم باران نیست......من مثل یک تنور داغ شده ام حالا.....
طراوت ! یک اتفاق عجیب است در لابه لای حرف هایم....سر سبزی یک معجزه از برق سوزان لبخند توست بین تکرار زردی هایم....من بهار را یک درخت گم شده و سرگردان می بینم که دارد هراسان پاییز زندگی ام را طی می کند.....که دارد گیج و منگ مسیر داغ و خشک کویر فاصله ها را می دود....من از زمستان فقط حرفی شنیده ام....از برف و یخبندان فقط سایه ای دیده ام...من خسته ام...سوخته ام...یک حرارت همیشه افروخته ام...........من مثل یک تنور داغ شده ام حالا.......
من آب میخواهم.....باران می خواهم....یک دسته ابر سیاه می خواهم.........من یک دنیا کوه بلند می خواهم....من یک قطب جنوب می خواهم....من یک عمر شب یلدا می خواهم....من یک اقیانوس برف سرد می خواهم...........خـــــــــــورشـــــــیـــد....دست بردار.....من مثل یک تنور داغم....دست بردار.......