دیگر نه دست های مهربان این همه اتفاق خوب و نه دندان های تیز زندگی توان باز کردن این گره کور جدایی را دارند......نه چشم های همیشه خیس آسمان ......و نه دانه های سنگین باران ، جانِ روییدن را به جسم سوخته این سبزه های خشکیده از تشنگی می دهند.......
من هنوز به چشم های تو حساسم..... بفهم......وقتی که داری گریه می کنی....من هنوز به طرز آه کشیدنت حساسم....بفهم....وقتی که داری پژمرده می شوی.....لطفا کمی دست و دلباز باش....لطفا کمی از نگاهت را خرج التماس های من کن.....لطفا بفهم صدای این همه شکستن را....
یک بار به احترام تو لبخند زدم....یادت هست...؟ یک بار از سر شوق حرف هایت پریدم و دور سرت چرخ زدم....یادت هست...؟ من همان فریاد از سر دردم که تو لبخندم را می دیدی.....من همان چکاوک بیمار و شکسته بالم که تو پروازم را دیدی......من یک درخت بی برگ و زردم که تو حالا میوه اش شده ای .... من ریشه ام عمریست آهنگ روییدنش نام توست......
من حرف هایم را باید خلاصه کنم....من باید فقط به تو اشاره کنم.....نه من حرفهایم به ارتفاع خوبی های تو می رسد.....نه تو در کوچکی واژه هایم جا می شوی....من باید حرف هایم را خلاصه کنم.....ولی اینجا نمی شود گفت.......
بیا نزدیک تر.......در گوشت خلاصه می گویم......