امشب خودخواه شده ام ، پر از آه شده ام...چشم دنیا کور! کسی نبیند تو را، چشم ستاره ها کور !.....خودخواه شده ام....
ای خوابیده زیر پر گل های یاس ، تو را نبیند گل یاس.....ای مثل ماه در آسمان هستی فروزان...ماه نبیند تورا... نکند چشم حسود کسی به نگاه شیرینت بیاوفتد و زبان رها شده ای از زلف رها شده ات بگوید باز....نکند حرفی تورا دوباره بر سر زبان ها بیاندازد و تو دوباره در دنیا جاری شوی....
نکند تو در نفس هزار دستان گل های عاشق ساری شوی و دشت پر شود از بوی عطر تو...یا نکند ابر ها به بهانه تو ببارند روی چمن های نوجوان....نکند تو در رود رها شوی مثل یک ماهی ، رنگین کمان دریا شوی...نکند در قله ها نزدیک خورشید شوی و همیشه و مدام یک افق ، یک مشرق...یک دنیا طلوع شوی....
نکند تو دست به دست شب بو های رسوا شوی....نکند وقت لبخندت در مسیر باد ، در هیاهوی قاصدک های بی حیا...نکند چشمی از غیب تو را نشان کند و با اشاره های بیمارش کشان کشان برسد و ......
خلاصه بگویم نکند دوباره دنیا را عاشق کنی...آنوقت من چه کنم.....می فهمی؟ ...کمی آرام تر قدم بردار ....
چه کنم...می دانم آخرش با این همه خوبی با این همه دلبری...خودم کوس رسوایی خودم و بازار داغ دلربایی تورا به باد می دهم.....