وقتی که دنیا احساست را نمی فهمد ! یا اینکه باد دلهره هایت را نمی بیند و ظالمانه می وزد و تمام داشته هایت را با خود می برد....وقتی که طوفان طومار آرامشت را در هم می شکند و کوه ها همیشه مانع رسیدنت می شوند ، حق داری اینطور نفس نفس بزنی...
وقتی که خورشید هم تو را بی سایبان می بیند و داغ تر و سوزان تر از همیشه می تابد ، یا اینکه ابرها همیشه شب ها خودشان را به آسمان عرضه می کنند و ماه را تیره می کنند تا هر شب تو با حسرت تر از قبل آسمان بی ماه و ستاره را نگاه کنی ، حق داری اینطور نفس نفس بزنی...
وقتی که مثل یک گنجشک سرگردان ، تشنه و در اضطراب می دوی و درست سنگ کودکان بازیگوش وسط قلبت می نشیند و قاه قاه می خندند....یا تیری که از کمان حوادث ها رها می شود و چشمت را کور می کند ...اصلا دنیا نسخه زندگی ات را با تلخ ترین داروها می پیچد.......حق داری نفس نفس بزنی........
این لحظه های آخر کمی صبورتر باش دلکم......صاحبت روزی می رسد...