من به یک عطر جاودانه وابسته ام و حالا دارم به دنبال این وابستگی می دوم..مرا دارد نفسی به یک عمق داغ می کشاند و بال و پر های سوخته از این حرارت را برایم روایت می کند....
من دارم با ماه یک قرارداد سرشار از نور می بندم و می خواهم با همین معامله شب هایم را همیشه شب چهارده کنم...کمی باید به ماه التماس کنم فقط...کمی باید به ستاره ها باج دهم و از حرارت خورشید گلایه نکنم ..من با همین چند تبصره مفاد قرار داد را بسته ام.....
راستی کبوتر های سفیدی که قاصدک های لبریز از حرف های درگوشی ام را حمل می کردند رسیده اند ؟ مدام دلشوره دارم نکند قاصدکی از بال این کبوتر ها رها شود و باد حرف های صمیمی مرا درِ گوش نامحرمی بخواند..مدام دلشوره دارم...نکند به غرور این قاصدک ها بر بخورد...یا روح مهربان کبوتر ها زخمی شود...
همیشه وقتی به تو فکر می کنم دلم می خواهد بنویسم..بنویسم و حرف هایی بگویم که فقط برای تو تازگی دارد ، حرفایی که در نگاه خیلی ها بوی تکرار می دهد ، یا شاید هم بوی خستگی...اما تو فقط می دانی من چقدر تازه و داغ می نویسم...چقدر بدیع و شیوا می سرایم....تو فقط می دانی چقدر حرف های تکراری ام تازگی دارد.....
تو فقط می فهمی...