به این نق زدن هایم حواست هست؟ ....وقتی تو کمی از من دور می شوی آهم بلند می شود و بهانه گیر می شوم...دست خودم نیست من بهانه هایم فقط گیر توست.....حالا چه اخم کنی چه لبخند بزنی من هر بهانه ای را وقف تو می کنم...اصلا تو خودت بهانه ای ....زندگی من...بهانه ای...
می دانی چقدر با خودم خلوت کرده ام تا راضی شدم دوباره مستقیم چشم های خوشرنگ تو را خیره شوم؟...اصلا می دانی چقدر با خودم کلنجار رفته ام تا نفسی را که سرشار از عطر تو بود و در سینه حبس کرده بودم رها کنم؟.....
تو می خندی من خمار می شوم....قهر می کنی من خمار می شوم....راه می روی من خمار می شوم....دنیا در چشم های من همیشه مثل سراب می لرزد بس که خمار تماشا می کنم....
بگذار لب به این حرف های عاشقانه نگشایم....دوباره کسی می آید و حرفی می زند و مجبور می شوم تو را توصیف کنم و از حرف های مستم دفاع کنم...دوباره مجبور می شوم از دلربایی های تو بگویم و دنیا را از خواب سنگین غفلت بیدار کنم....تو هر چند یک راز مگو هستی اما بوی عطر نفس هایت را که نمی شود پنهان کرد..... تراوش شبنم از واژه های خیس مرا که نمی شود مخفی کرد.....
من اصلا دست خودم نیست...یکهو دلم می لرزد و حرف هایم سرازیر می شوند....نه فکر می کنم چه می گویم....نه اینکه وقتی کسی بخواند چه می گوید....فقط باید بنویسم و تو را با شوق در تک تک واژه هایم سجده کنم.....تو را با نیاز و التماس تمنا کنم......
تو هم دست خودت نیست همین که نگاه می کنی...همین که راه می روی....همین که حرف می زنی....همین که لبخند می زنی ....مرا رسوا می کنی.....تو هم دست خودت نیست .... رسوایی ام فدای سرت.....