حالا امشب دریا متولد شد در چشم های تو که بگوید موج یعنی اخم های تو....خروش یعنی طعنه های تو....سرود زندگی یعنی صدای تو...حالا ماه متولد شد بین موهای تو...انگار روی گونه های تو....تا بگوید هلال یعنی قطعه ای از سیمای تو....گوشه ای از گونه های تو....
حالا آسمان متولد شده در دست های تو...تا بفهمد قنوت یعنی بین انگشت های تو...دعا یعنی ذکر لب های تو....و چقدر شب آرامش گرفته از نیت های تو....و سکوتش وام دار نگاه معنا دار توست.....این روز ها چقدر منتظر جلوه کردنت بودم و چقدر خوش رنگ آمدی مهتاب....سر بسته می گویم چقدر با مهر آمدی مهتاب....
حالا کمی بخند تا خورشید بفهمد نور یعنی چه....حالا کمی بخند تا ستاره ها بفهمند چشمک یعنی چه.....کمی بخند تا دنیا بفهمد غرور یعنی چه....اما نه!......برای من بخند....... دنیا تو را نبیند.....دنیا تو را نبیند......دست خودم نیست دوباره غیرتم.....
اصلا حرف من این است که تو بدجور دلربایی....حرف من این است که تو عجیب مهربانی...حرف من این است که تو مدام روبروی آیینه ها قرار ملاقات داری....و من چقدر بنویسم آخر...چقدر بگویم آخر....چقدر فریاد سر دهم آخر....تو چقدر خوبی آخر...چقدر آفتابی آخر.....می شنوی؟....
من که واژه کم آورده ام...تو باید عادت کنی از سکوت هایم عاشقی ام را بشنوی... باید عادت کنی عزیزم.....
حالا تمرین می کنیم....من سکوت می کنم....تو بشنو........
من ساده می گرفتم حرف هایت را....و چقدر ساده می شدم برایت....و چه زود خط می خوردم از خاطره هایت....من ساده می گرفتم این باد آرام روی جاده های خاکی زندگی را...و چقدر ساده محو می شدند رد پاهای خسته ام....و چه زود گم می شدم پشت نگاه برگشته ات....
چقدر ساده فکر می کردم رفتنت را....پشت سر نگاه نکردنت را....و حتی نشنیدن صدای بغض های در آسمان شکسته ام را...من چقدر ساده فکر می کردم برگشتنت را....و ساده دوباره خصوصی شدنم را......بی هوا...بی مقدمه شدم یکی مثل همه......شدم یکی کمتر از همه......
و حالا مثل خاری در گلویم مانده این بی چارگی...این تحقیر شدن های پی در پی.....این ساده فکر کردن های لعنتی.....من بی تو....تو بی من...و چقدر من دارم ساده می نویسم این همه درد را....این اتفاق تلخ را...این مرگ ناگهانی را.......
من ساده می نویسم و کسی نمی داند پشت این حرف ها چقدر بی خوابی خوابیده.......چقدر بی اشتهایی خوابیده.....بگذریم کسی نمی داند......بگذریم کسی چه می فهمد......بگذریم...اصلا این حرف ها که برایم تــــــ ـــــــ ــــــــ ـــــــو نمی شود......
حالا دیگر باید حرف هایم را جمع و جور کنم باید فقط از تو بگویم....نه از خودم.....حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا خاطره از تو....و تو رفته ای با یک دنیا بی خیالی ..........می دانم من تمام شدم برای تو....ولی تو هستی همیشه بین همین خرده ریزه های قلبم.....
بی انصاف.......می روم کمی پیش خودم...........
چرا تو اصلا به این زمینی ها نمی بری...به این حرف ها نمی بری....چرا به یک شخص ثالث و مفرد و ضمیر و اینها نمی بری...چرا تو مثل دریا صرف می شوی...مثل موج تجزیه می شوی....مثل آب حل می شوی....
چرا تو با پر یک طاووس مقایسه می شوی...با یک دسته شکوفه و یک شاخه انگور مقایسه می شوی....تو چرا مدام در حال طلوعی....چرا مثل یک صبح پر از امید و بی غروبی....تو چرا انقدر عزیزی جانم.....چرا انقدر دلبری جانم.....
تو چقدر به دست های سرخ گل های رز نزدیکی.....چقدر به اشتهای ریشه های سرو و چنار نزدیکی.....تو چقدر متفاوتی دنیای دیگر من....چقدر خوش حاصلی ای مزرعه آخرت من......
برای از تو گفتن نیازی به حرف نیست....نیازی به چینش واژه های همرنگ نیست....تو خودت باید باشی که این همه گلاب بپاشی....تو خودت باید باشی که گل سرخ بسازی.....که یاس و نیلوفر برویی....تو خودت باید باشی که خودت مدام در دل ها برویی.....ریشه زنی....مثل حالا ریشه ات را با جان من گره بزنی.....
تو خودت که باشی دنیا چیز دیگریست....زندگی چیز دیگریست.....حال قلب عاشقم جور دیگریست...اصلا تو که باشی عاشقی چیز دیگریست.....باز دارم به بی راهه می زنم....به رسوایی می زنم...اینبار سکوت هم چاره سازم نیست....باید لبم را به دندان بگیرم.......
من چرا پا به پای تو بغض می کنم.....چرا دورت می گردم و بغض می کنم....من چرا کنار تو.... روبروی چشم های عاشق تو بغض می کنم....من چرا با لبخند های تو بغض می کنم.....من چرا با حرف های تو بغض می کنم........؟
اصلا نمی دانم چرا این بغض انگار به نام من سند خورده...تو باشی من بغض می کنم....تو نباشی چه می شوم....نمی دانم این بغض خاصیت عشق است...یا دل من زخمش همیشه باز است....نمی دانم این بغض از کی به گلوی من نشسته اما هر چه هست همیشه گلویم را دارد سنگین و سنگین تر می کند....
می دانم آخرش همین بغض ها کار مرا یکسره می کنند..........
خودم هم دیگر به خودم پی نمی برم که این چه روزگاریست آخر....من دوشادوش تو بغض می کنم....سر روی دوش تو بغض می کنم....تو هستی .....نزدیکی....ولی من برای دوری ات بغض می کنم....گاهی برای همین نزدیکی ات بغض می کنم....تو انگار خودت بغض های مرا دوست داری....تو انگار همیشه تنگی نفس های مرا دوست داری....جانم دارد به لبم می رسد....می فهمی؟.......
نمی دانم ولی حالا که می نویسم دارم خفه می شوم....از سنگینی همین بغض ها دارم خفه می شوم....حالا که می نویسم با همین بغض ها دست و پنجه نرم می کنم....روی دیوار همین بغض ها قلم می زنم....
من وقتی مقابل توام زیر فشار همین بغض ها سجده می کنم...تا شاید روزی دستی آشنا روی شانه هایم بنشیند......تا شاید ....تا شاید.........چقدر این شاید ها کمر شکن است.....بگذریم..........
مرا که می بینی دارند این بغض ها زنده به گورم می کنند.....مرا اگر نمی بینی حرفی نیست......تو برای این بغض ها دعا کن ........بی خیال من........
هر کجا هستی ، باد بوی تو را می رساند....عطری از نفس های تو را می رساند....هر کجا هستی ، نسیم سلام تو را می رساند....هم روی دریا...هم روی گل ها...تصویر تو را می نشاند.... کبوتر ها روی بال هایشان نامه های تو را به یادگار دارند.....
ماه ! کمترین نسبتی است که می توان به تو داد....عاشقی کمترین بهانه ایست که خودم را با آن به تو خواهم رساند....راستی حواست نبود وقتی برای ایستادن به احترام تو دیشب فرشته ها تا صبح تعظیم کرده بودند......دیشب ماه و خورشید تا صبح چشم در چشم هم دوخته بودند.....تو حواست نبود که این وسط داشتی دل می بردی......
کاش می دانستی شکسته شدن از دوری ات یعنی چه......با وجود داشتنت ، خودت بشوی سنگ صبور خودت یعنی چه....کاش می دانستی با هر اخمت دنیا دور سرم چرخیدن یعنی چه.....با هر لبخندت یک دنیا دور سرت چرخیدن یعنی چه.....
کاش بغض های مرا می فهمیدی....کاش دلواپسی های مرا می فهمیدی.....کاش حساسیت های مرا می بخشیدی....کاش تلخی های مرا می بخشیدی.....کاش مرا می بخشیدی.....آنوقت می فهمیدی شیرینی بخشیدن یعنی چه....
وای که قلبم هر باری که می تپد نام تو را بر زبان دارد....چشمم هر کجا را که می بیند عکس تو را مقابل خود دارد....تو گل و باغ و آینه و ماه و ستاره و دریا را شرمنده می کنی...وقتی مجبور می شوم برای خوبی هایت از این واژه ها استعاره بگیرم....اصلا خودم شرمنده می شوم وقتی توان توصیف تو را ندارم......شرمند می شوم...تو چقدر خوبی ...چقدر بزرگی...
حواست هست؟....چقدر بزرگی...........