سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم، پرسنده را شفا می دهد و فضیلتها را می بخشد . [امام علی علیه السلام]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آه...برگرد...


                                                                       

من برای زندگی بهانه می خواهم برگرد...برای نفس هایم دلیل قانع کننده می خواهم برگرد....من قلبم...ضربان نبضم...حالی شان نیست یک حرف حساب و یک دستور قاطعانه می خواهند برگرد...من برای این نوشته هایم اشاره و کنایه و تشبیه و استعاره می خواهم برگرد.....

برای هر نگاه منتظرم یک هدیه عاشقانه می خواهم برگرد...

من اصلا توان بی تو نوشتن را ندارم....توان بی تو خواندن را ندارم....من توان نفس کشیدن را ندارم...بی تو حتی توان زنده ماندن را ندارم...من با زندگی ام درگیرم هنوز ...با نگاه های مضطربم در گیرم هنوز....من از لحظه هایی که تو را نیست سیرم هنوز....من چه بخواهم ...چه نخواهم....یک جا دلم گیر است هنوز...

دنیا اشاره می دهد....آسمان نشانه می دهد ، چشم های من کور است انگار...من هنوز می گردم دنبال تـــــــــــــــــو...

زیر چتر گل ها نبودی...روی دوش آفتابگردان نبودی...سر به زانوی لاله ها نبودی....و من هنوز با دلهره دنیا را دور می زنم...و با درد مثل دریا دلم موج می زند......من....تو.....دلم.....

عمریست آخر حرف هایم اگر آه نکشم دق می کنم......آه...........برگرد....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/10/25 :: ساعت 4:47 عصر )
»» دلم شور می زند...


                                                                     

آسمان که بارانی باشد ابر ها خیس و لغزنده اند ...بال های تو خیس می شوند و من دلم شور می زند......سر به هوا راه می روم...زمین زیر پایم لیز می خورد....رعد و برقی تو را منعکس می کند و کوه عاشق سایه ات می شود.....

باران اوج می گیرد و تو پرواز می کنی و من دلم شور می زند.......

زمستان اینبار شور دارد...غرور دارد...حتی حرارت دارد....و من شک ندارم که عاشقت شده است....و من دلشوره دارم....حالا فصل ها هم دلشوره دارند که زمستان عاشق شده است.....و می ترسند از حضور نابهنگام زمستان....که در بهار هم زمستان تاب نمی آورد و می آید....تابستان هم زمستان می آید ....پاییز هم زمستان مدام سرک می کشد که تو را ببیند....و من دارم دق می کنم.........دلم شور می زند...

آه روزگار تو چقدر چشم چران شده ای....تو چقدر داری به این و آن نارو می زنی....و حالا می ترسم از اینکه این عاشقی کار دست تو هم بدهد....آخر این روز ها با زمستان خوب جفت و جور شده ای.....

تـــــــــــــــــــــــــو داری بی خیال به پروازت ادامه می دهی و من اینجا دارم خفه می شوم ...که نکند تو....نکند من....و نکند های دیگر که خواب را از من گرفته اند.....

من دلشوره دارم مهتاب چشمت نزند...دلشوره دارم ماه چشمت نزند....اصلا خود آسمان چشمت نزند.....تو که نمی دانی این دلشوره ها چه نمکزاری درست کرده اند...حتی روی گونه هایم باران شور می نشیند.....

تو کمی مراقب باش ...جان من کمی مراقب باش....دلم شور می زند...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 91/10/19 :: ساعت 12:7 صبح )
»» نکند اخم کنی...


                                                                  

عطر تو بود به گمانم که اینجا را پر کرد از خوبی و امید و خاطره......گمانم که نه.....قطعاً عطر تو بود....وگرنه این همه خاطره با یک نسیم ملایم زنده نمی شد....و یک زمین مرده مرطوب و سبز نمی شد.....نکند باز هم تو دلی برده ای.......

عجیب بود از اتفاقی که دیشب افتاد.....از گردی که روی پلک آسمان نشست می شد فهمید تو کمی اخم کرده ای...هرچند نمی دانم کجا....نمی دانم پیش کدام آینه.....

من دارم با اتفاق های دورو برم زندگی میکنم....و تو را با طبیعتی که نفس می کشد تماشا می کنم.....

من لبخند های تو را در طلوع خورشید می بینم...در طلوع ماه می بینم....در طلوع ستاره ها می بینم....من همه چیز را در حال طلوع می بینم وقتی تو داری لبخند می زنی..........

من لبخند های تو را در نگاه شوق آفرین کبوتری که طلایی ترین گنبد چشم های تو را در آغوش گرفته می بینم....من لبخند تو را زیر گره همان دستمال سبزی که به پلک های تو دخیل بسته می بینم.....

من لبخند های تو را در تکرار بارانی که از شوق هوای تو خودش را زمین می زند می بینم....لبخند های تو را در صدای ریشه های نرم نیلوفر که آرام و باوقار زمین را چنگ می زند می بینم......من لبخند های تو را در عطر و بوی گل های شب بو که حالا شب و روزشان یکی شده می بینم......

اصلا تو را من مدام در حال لبخند می بینم.....نکند مثل دیشب اخم کنی.....آسمان دلگیر می شود.....قفسی تنگ می شود.....نکند دوباره اخم کنی...........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 91/10/16 :: ساعت 3:20 عصر )
»» تو دیوانه می کنی...


                                                              

من شیوه راه رفتنت را می دانم این سایه همان سایه تو بود...که انقدر سنگین از کنارم می رفت...........من طرز پرواز کردنت را بلدم ...این پرواز همان پرواز تو بود....صدای پر زدن بال های تو بود.....من از چشم های تو آسمان را خوب دیده ام...این آسمان همان چشم های تو بود.....رنگین کمان همان کمان ابروی تو بود.....

من بوی عطر تو را می شناسم این باغ گل ، بهاری از عطر های تو بود....یک اردیبهشت از گلاب گیری گونه های تو بود.....من تو را خوب باور کرده ام این میوه های رسیده از درخت احساس تو بود....این سیب های سرخ از شاخه های پلک های تو بود....

صدای آشنایی می آید...از دور...از لب نسیم...از لب گل ها...از لب دریا....از همه جا حرف های آشنایی می آید...روزگار برگشته بود....پشت سرش را دوباره آب و جارو کرده بود...روزگار اینبار دست به کار یک دردانه شده بود...اینبار مجنون یک حس شیرین شده بود....روزگار هم اینبار گل کاشته بود.......همه جا حرف از تو بود......

و من مثل همیشه به خودم می بالیدم....که راه رفتنت دل از خورشید می برد.....که پرواز کردنت زانوان آسمان را سست می کرد.....که صدای پر زدنت ستاره ها را خواب می کرد.......به خود می بالیدم که عطر تو هوش از سر گل ها می برد....که گلاب ناب تو رمق از قمصر بیچاره می برد.....که اردیبهشت های تو بهار را دیوانه خود می کرد و سیب ها از رنگ تو سرخی شان رنگ می باخت و به زردی می زد....

و من هنوز هم به خود می بالیدم که لب تمام دنیا ....زبان تمام دنیا ....برای گفتن از دلبری های تو از خدا مدد می خواست.....و برای از تو گفتن موج هم نیم خیز تر از همیشه به ساحل سرک می کشید و از تو ردی می جست...و من تنها این به خود بالیدن را باید بنویسم....و هیچ کس نمی داند چقدر بالیدن غرور آفرین است.....و هی من باید بنویسم...و فقط باید بنویسم.....

خلاصه بگویم....تــــــــــــــــــــــــــــــو....دیوانه می کنی....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/10/11 :: ساعت 5:10 عصر )
»» باید کوچ کنم...


                                                                      

حسی دارم مثل یک احساس رها شده از یک دل تنگ....مثل یک احساس آهی که جا خوش کرده روی آینه های دلسنگ.....حال و روز خوشم با یک رعد و برق شکست....آرامش مرموزم با یک حرف تلخ ...با یک نگاه سرد...با یک بغض کهنه کور شد ....

دلم به حال حرف هایم می سوزد....وقتی که دلشکسته روی کاغذ می آیند...وقتی که سرآسیمه انتظار چشم های تو را می کشند.....دلم به حال خودم می سوزد وقتی که سکوتم با بغض هایم تبانی می کنند.....

از وقتی تنها سر به تاریکی ها گذاشته ام از صدای زوزه های گرگ نمی ترسم...از وقتی دلم بی ادعا کوچه های تنگ را دور می زند به صدای کلاغ ها عادت کرده ام.... من خشک و سرد و بی طراوت شده ام با صورت وقتی روی دیوار های کاهگلی خط می کشم.....

آه.....پر و بال روحم را سوخته حرف های تلخی که دیشب اقاقی با گل یاس می زد....

رد نگاهم شکار پروانه های کوچک را دنبال می کند و دلم نمی سوزد انگار.....من پای شکسته یک گنجشک را می بینم و صدای غرش یک حیوان وحشی را .....سرگردانم و هیچ حسی ....هیچ حرفی....هیچ جایی ندارم...........باید از این زندگی کوچ کنم ...من باری سنگین بر شانه های این زمینم انگار.............

توقع زیادیست اما.......آسمان جایی برای من داری؟.........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 91/10/7 :: ساعت 12:20 صبح )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 21
>> بازدید دیروز: 74
>> مجموع بازدیدها: 466726
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
در انتظار آفتاب
اقلیم احساس
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب