سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانها و زمین و فرشتگان و شب و روزبرای سه کس آمرزش می طلبند : دانشمندان و دانشجویان و سخاوتمندان [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» بغض...همین.


                                                                       

 

من چرا پا به پای تو بغض می کنم.....چرا دورت می گردم و بغض می کنم....من چرا کنار تو.... روبروی چشم های عاشق تو بغض می کنم....من چرا با لبخند های تو بغض می کنم.....من چرا با حرف های تو بغض می کنم........؟

اصلا نمی دانم چرا این بغض انگار به نام من سند خورده...تو باشی من بغض می کنم....تو نباشی چه می شوم....نمی دانم این بغض خاصیت عشق است...یا دل من زخمش همیشه باز است....نمی دانم این بغض از کی به گلوی من نشسته اما هر چه هست همیشه گلویم را دارد سنگین و سنگین تر می کند....

می دانم آخرش همین بغض ها کار مرا یکسره می کنند..........

خودم هم دیگر به خودم پی نمی برم که این چه روزگاریست آخر....من دوشادوش تو بغض می کنم....سر روی دوش تو بغض می کنم....تو هستی .....نزدیکی....ولی من برای دوری ات بغض می کنم....گاهی برای همین نزدیکی ات بغض می کنم....تو انگار خودت بغض های مرا دوست داری....تو انگار همیشه تنگی نفس های مرا دوست داری....جانم دارد به لبم می رسد....می فهمی؟.......

نمی دانم ولی حالا که می نویسم دارم خفه می شوم....از سنگینی همین بغض ها دارم خفه می شوم....حالا که می نویسم با همین بغض ها دست و پنجه نرم می کنم....روی دیوار همین بغض ها قلم می زنم....

من وقتی مقابل توام زیر فشار همین بغض ها سجده می کنم...تا شاید روزی دستی آشنا روی شانه هایم بنشیند......تا شاید ....تا شاید.........چقدر این شاید ها کمر شکن است.....بگذریم..........

مرا که می بینی دارند این بغض ها زنده به گورم می کنند.....مرا اگر نمی بینی حرفی نیست......تو برای این بغض ها دعا کن ........بی خیال من........

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 91/8/10 :: ساعت 2:45 عصر )
»» روی بال کبوتر ها...


                                                                         

هر کجا هستی ، باد بوی تو را می رساند....عطری از نفس های تو را می رساند....هر کجا هستی ، نسیم سلام تو را می رساند....هم روی دریا...هم روی گل ها...تصویر تو را می نشاند.... کبوتر ها روی بال هایشان نامه های تو را به یادگار دارند.....

ماه ! کمترین نسبتی است که می توان به تو داد....عاشقی کمترین بهانه ایست که خودم را با آن به تو خواهم رساند....راستی حواست نبود وقتی برای ایستادن به احترام تو دیشب فرشته ها تا صبح تعظیم کرده بودند......دیشب ماه و خورشید تا صبح چشم در چشم هم دوخته بودند.....تو حواست نبود که این وسط داشتی دل می بردی......

کاش می دانستی شکسته شدن از دوری ات یعنی چه......با وجود داشتنت ، خودت بشوی سنگ صبور خودت یعنی چه....کاش می دانستی با هر اخمت دنیا دور سرم چرخیدن یعنی چه.....با هر لبخندت یک دنیا دور سرت چرخیدن یعنی چه.....

کاش بغض های مرا می فهمیدی....کاش دلواپسی های مرا می فهمیدی.....کاش حساسیت های مرا می بخشیدی....کاش تلخی های مرا می بخشیدی.....کاش مرا می بخشیدی.....آنوقت می فهمیدی شیرینی بخشیدن یعنی چه....

وای که قلبم هر باری که می تپد نام تو را بر زبان دارد....چشمم هر کجا را که می بیند عکس تو را مقابل خود دارد....تو گل و باغ و آینه و ماه و ستاره و دریا را شرمنده می کنی...وقتی مجبور می شوم برای خوبی هایت از این واژه ها استعاره بگیرم....اصلا خودم شرمنده می شوم وقتی توان توصیف تو را ندارم......شرمند می شوم...تو چقدر خوبی ...چقدر بزرگی...

حواست هست؟....چقدر بزرگی...........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 91/8/6 :: ساعت 3:4 عصر )
»» تیر می کشد قلبم...


                                                                            

تیر می کشد قلبم...تیری مثل تیر های چشمت....تیر می کشد قلبم مثل سنگینی نگاه سردت.....تیر می کشد قلبم با هر قهر کردنت...با هر اخم کردنت....با هر اعتصاب غذا کردنت........تیر می کشد قلبم با هر حس و هر بویی از رفتنت.....

از تو چه پنهان دیشب عجیب غصه دار بودم....دیشب عجیب بی قرار بودم...از تو چه پنهان مدام دنبال یک نگاه بودم...مدام دنبال یک صدا بودم....از تو چه پنهان دیشب مثل بچه ها غرق التماس بودم....مثل بزرگ تر ها شکسته غرور و شکسته بال بودم..... از تو چه پنهان از بی تویی گرفتار آه بودم..........

راستش را بخواهی حالا که می نویسم می فهمم چقدر تنگی نفس دارم....حالا که می نویسم می فهمم چقدر شانه هایی سنگین و از چند جا شکستگی کمر دارم.....راستش را بخواهی نمی خواستم حرفی بزنم تا از دل سوخته ام ردی از تو آسمان را بسوزد ولی من چاره ای جز حرف ندارم...راهی جز نوشتن ندارم...نه جاده ها کمی حال مرا مراعات می کنند...و نه روزگار قصد سازش دارد....

من جایی جز قلم و خانه ای جز کاغذ و راهی جز از تو گفتن ندارم....

تو نمی دانی من هر روز طلوع خورشید را با اشک می بینم....هر روز غروب خورشید را با اشک می بینم....تو نمی دانی هر شب با ماه قرار گریه دارم...هر شب با ستاره ها درد و دل و از تو گفتن دارم....تو نمی دانی چرا ستاره ها عاشق آسمان شده اند......وقتی حس می کنند زمین جای سوختن است.........

از تو چه پنهان عزیزم هنوز هم دارم می سوزم....کمی ....جان من کمی بیا روبرویم بنشین قصد اشک و زاری ندارم...قول می دهم تا تو هستی فقط لبخند بزنم....جان من کمی بنشین....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/8/1 :: ساعت 1:43 صبح )
<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 26
>> بازدید دیروز: 35
>> مجموع بازدیدها: 461506
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب