سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسادت دوست، ناشی از نادرستی دوستی است . [امام علی علیه السلام]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دق !


                                                                      

 

دارم دود می شوم مثل یک شاخه آتش گرفته...دارم خاکستر می شوم مثل یک برگ خشکیده و سوخته.....دارم بین بعضی حرفا خودکشی می کنم...دارم زخمی روی بعضی واژه ها قدم می زنم....دارم سرگردان بین خودم و افکارم دیوانه می شوم....

چقدر یک دل ساده آخر کشش دارد ....چقدر یک کمر یک بار شکسته توان دارد...چقدر یک حس بیمار جان دارد آخر....من روزی با همین خاطره ها می میرم....روزی با همین بغض ها می میرم...می دانم سهم زندگی ام حالا در گلویم قسمت شده....می دانم راه بغض هایم به قلبم باز شده......می دانم من به همین بغض ها راضی ام....به همین درد ها راضی ام..........

تو انگار با خودت هم نمی سازی ...یا دوست داری حرف بی حساب بشنوی...یا می نشینی و این حرف های بی حساب را حساب می کنی....آخر تو مگر چقدر جان داری..........

گاهی باید دنبال زندگی دوید و او را گرفت و دو دستی خفه اش کرد....نه سر دعوا دارم نه دارم با عصبانیت می نویسم....فقط کمی سوخته ام....در حال دود...در حال خاکسترم....از چند جاده با بغض ها همسایه ام.....من هر کجا که می روم آخرش پایم به سنگ همین بغض ها می خورد....آخرش با سنگ همین بغض ها می شکنم....

من دستم به تو برسد شک نکن خفه ات می کنم...زندگی....شک نکن.......حالا خودت می دانی ........دیگر قلمم دق کرد با حرف هایم...... 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 91/8/29 :: ساعت 1:13 صبح )
»» کمرم شکست...


                                                                          

یک روز شادی هایت را قسمت می کنی برای همه...یک روز غصه هایت می ماند برای خودت.....یک روز آسمان را دعا می کنی برای همه....یک روز زمین را با نفرین به تو می فروشند....یک روز از سر سادگی لبخند می زنی...یک روز از ته دل بغضت می شکند...

دنیا حساب و کتابش هم مثل خودش دنیست...

من اگر روزی با خودم ناکوک بودم....یا اگر برای خدای خودم ناچیز بودم...من اگر تلفظ اذکارم مشکل داشت...یا بی وضو در صف نماز بودم.....بگذریم.......خدا......

کمرم شکست وقتی بال یک کبوتر شکسته شد....کمرم شکست وقتی چشم یک قناری کور شد...کمرم شکست وقتی صدای یک مرغ عشق در گلو گم شد....کمرم شکست وقتی هوای مطبوع زندگی غرق شرجی و دم و دود شد....کمرم شکست وقتی یک گنجشک از آسمان دور شد....کمرم شکست وقتی به تک تک واژه هایم یک زخم زبان ناجور کوک شد...وقتی یک ریسمان سیاه به دست های این حرف ها زنجیر شد.....

کمرم شکست آسمان کجایی.................

یادش بخیر چقدر حس زندگی می گرفتم از تبسمت...چقدر دنیا وارونه شد ناگهان....چقدر نگاهت خشک و فرسوده شد ناگهان.....راستش من هنوز باورم نشده که می شود خیلی زود یک دنیا را چپه کرد....می شود خیلی زود یک اعتبار را شکست....

بگذریم...حرفم نمی آید...شاید از سکوت هایم هم تو چیز دیگری بخوانی ولی خیالی نیست...یک روز با تو روبرو می شوم...که باید تاوان دهی....... 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 91/8/24 :: ساعت 1:51 عصر )
»» موج یعنی اخم های تو...


                                                                    

 

حالا امشب دریا متولد شد در چشم های تو که بگوید موج یعنی اخم های تو....خروش یعنی طعنه های تو....سرود زندگی یعنی صدای تو...حالا ماه متولد شد بین موهای تو...انگار روی گونه های تو....تا بگوید هلال یعنی قطعه ای از سیمای تو....گوشه ای از گونه های تو....

حالا آسمان متولد شده در دست های تو...تا بفهمد قنوت یعنی بین انگشت های تو...دعا یعنی ذکر لب های تو....و چقدر شب آرامش گرفته از نیت های تو....و سکوتش وام دار نگاه معنا دار توست.....این روز ها چقدر منتظر جلوه کردنت بودم و چقدر خوش رنگ آمدی مهتاب....سر بسته می گویم چقدر با مهر آمدی مهتاب....

حالا کمی بخند تا خورشید بفهمد نور یعنی چه....حالا کمی بخند تا ستاره ها بفهمند چشمک یعنی چه.....کمی بخند تا دنیا بفهمد غرور یعنی چه....اما نه!......برای من بخند....... دنیا تو را نبیند.....دنیا تو را نبیند......دست خودم نیست دوباره غیرتم.....

اصلا حرف من این است که تو بدجور دلربایی....حرف من این است که تو عجیب مهربانی...حرف من این است که تو مدام روبروی آیینه ها قرار ملاقات داری....و من چقدر بنویسم آخر...چقدر بگویم آخر....چقدر فریاد سر دهم آخر....تو چقدر خوبی آخر...چقدر آفتابی آخر.....می شنوی؟....

من که واژه کم آورده ام...تو باید عادت کنی از سکوت هایم عاشقی ام را بشنوی... باید عادت کنی عزیزم.....

حالا تمرین می کنیم....من سکوت می کنم....تو بشنو........

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 91/8/20 :: ساعت 6:53 عصر )
»» بی انصاف...


                                                                          

من ساده می گرفتم حرف هایت را....و چقدر ساده می شدم برایت....و چه زود خط می خوردم از خاطره هایت....من ساده می گرفتم این باد آرام روی جاده های خاکی زندگی را...و چقدر ساده محو می شدند رد پاهای خسته ام....و چه زود گم می شدم پشت نگاه برگشته ات....

چقدر ساده فکر می کردم رفتنت را....پشت سر نگاه نکردنت را....و حتی نشنیدن صدای بغض های در آسمان شکسته ام را...من چقدر ساده فکر می کردم برگشتنت را....و ساده دوباره خصوصی شدنم را......بی هوا...بی مقدمه شدم یکی مثل همه......شدم یکی کمتر از همه......

و حالا مثل خاری در گلویم مانده این بی چارگی...این تحقیر شدن های پی در پی.....این ساده فکر کردن های لعنتی.....من بی تو....تو بی من...و چقدر من دارم ساده می نویسم این همه درد را....این اتفاق تلخ را...این مرگ ناگهانی را.......

من ساده می نویسم و کسی نمی داند پشت این حرف ها چقدر بی خوابی خوابیده.......چقدر بی اشتهایی خوابیده.....بگذریم کسی نمی داند......بگذریم کسی چه می فهمد......بگذریم...اصلا این حرف ها که برایم تــــــ ـــــــ ــــــــ ـــــــو نمی شود......

حالا دیگر باید حرف هایم را جمع و جور کنم باید فقط از تو بگویم....نه از خودم.....حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا خاطره از تو....و تو رفته ای با یک دنیا بی خیالی ..........می دانم من تمام شدم برای تو....ولی تو هستی همیشه بین همین خرده ریزه های قلبم.....

بی انصاف.......می روم کمی پیش خودم...........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 91/8/17 :: ساعت 2:53 عصر )
»» باید لب به دندان بگیرم!

                                                                   

چرا تو اصلا به این زمینی ها نمی بری...به این حرف ها نمی بری....چرا به یک شخص ثالث و مفرد و ضمیر و اینها نمی بری...چرا تو مثل دریا صرف می شوی...مثل موج تجزیه می شوی....مثل آب حل می شوی....

چرا تو با پر یک طاووس مقایسه می شوی...با یک دسته شکوفه و یک شاخه انگور مقایسه می شوی....تو چرا مدام در حال طلوعی....چرا مثل یک صبح پر از امید و بی غروبی....تو چرا انقدر عزیزی جانم.....چرا انقدر دلبری جانم.....

تو چقدر به دست های سرخ گل های رز نزدیکی.....چقدر به اشتهای ریشه های سرو و چنار نزدیکی.....تو چقدر متفاوتی دنیای دیگر من....چقدر خوش حاصلی ای مزرعه آخرت من......

برای از تو گفتن نیازی به حرف نیست....نیازی به چینش واژه های همرنگ نیست....تو خودت باید باشی که این همه گلاب بپاشی....تو خودت باید باشی که گل سرخ بسازی.....که یاس و نیلوفر برویی....تو خودت باید باشی که خودت مدام در دل ها برویی.....ریشه زنی....مثل حالا ریشه ات را با جان من گره بزنی.....

تو خودت که باشی دنیا چیز دیگریست....زندگی چیز دیگریست.....حال قلب عاشقم جور دیگریست...اصلا تو که باشی عاشقی چیز دیگریست.....باز دارم به بی راهه می زنم....به رسوایی می زنم...اینبار سکوت هم چاره سازم نیست....باید لبم را به دندان بگیرم.......



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( یکشنبه 91/8/14 :: ساعت 3:5 عصر )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 25
>> بازدید دیروز: 16
>> مجموع بازدیدها: 466201
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
در انتظار آفتاب
اقلیم احساس
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب