http://biyar.ParsiBlog.comنگاهم براي توParsiBlog.com ATOM GeneratorTue, 19 Mar 2024 10:42:04 GMTبــــ ـــ ـــي يـــــــار515tag:biyar.ParsiBlog.com/Posts/143/%d8%ad%d8%a7%d9%84+%d9%86%d9%85%d9%86%d8%a7%da%a9+%d8%af%d9%84%d9%80%d9%80%d9%80+%d9%80%d9%80%d9%80%d9%80%d9%80%d9%80+%d9%80%d9%80%d9%80%d9%85/Tue, 17 May 2016 13:43:00 GMTحال نمناک دلـــ ــــــ ـــم<div dir='rtl'><p> <img title="حال نمناک دلم.." src="http://www.uromnews.ir/includes/tm.aspx?s=000000_(18)_251429.JPG%7C1100101!2011!700!500!500!400!!000000!0!0!ffffff!14!logo_169315.png!10!480&m=0e7e969846014e0e5ee" alt="" width="423" height="291" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p> </p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">بگذار سر بسته بماند پاورقي هاي حرف هاي نمناک دلم...بگذار گذر کنم از ديوارهاي قديمي و مرطوب و اين دل سپردن هاي کاهگلي....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">دلم مي خواهد حرفي که عمريست در گلوي خميده ماه مانده به گوش ستاره ها برسد...دلم مي خواهد آتش چشم اين خورشيد را باران بفهمد....شايد کمي حال طبيعت عوض شود...</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">دلم مي خواهد هر بغض و حرف نگفته اي مانده به آسمان برسد و حتي اشک هاي خشکيده از سردي روزگار دوباره گُر بگيرند و هواي روزگار تازه شود...</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">بگذار حرف هايم روي چمن ها غلت بزنند و بين علف ها گم شوند...بگذار قاصدک ها سر در گم شوند...بگذار کوهي انعکاس صدايم را به کوهي ديگر نسپارد...يا حتي رودي از وضوي چشم هايم خبري نگيرد....</span></p><br><p><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">بگذار مبهم و در هم پيچيده بمانم...بگذار اصلا در همين پاورقي ها خلاصه شوم....</span></p><br><p> </p></div>بــــ ـــ ـــي يـــــــارtag:biyar.ParsiBlog.com/Posts/142/%d8%b7%d9%84%d9%88%d8%b9+%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%87.../Tue, 08 Sep 2015 12:23:00 GMTطلوع جاودانه...<div dir='rtl'><p><br /> <img title="طلوع جاودانه" src="http://biyar.ParsiBlog.com/Files/b8ddbfceec9b2e3ed8d71a2aee75ab9c.jpg" alt="" width="433" height="297" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p> </p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">حرف اين يکي دو روزه نيست ، حرف چند سال است که در اضطرابم...حرف اين چند ساله نيست ، حرف يک عمر است که بايد هنوز هم در هياهوي روزگار مه آلود گم باشم....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">هوا باراني و سرمايي که تا مغز استخوانم را مي سوزاند و من اين سوز را روي دوشم همه جا با خودم ميکشم...طوفان تمام ابعاد زندگي ام را در خود پيچيده و من گيج و درمانده به صخره ها و سنگ ها کوبيده مي شوم و زخمي و خسته روي زميني نمکزار پرت مي شوم...</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">شب است ، همه جا تاريک و دستم عصاي روشنايي من و فقط با حس لامسه...يعني تنها حسي که براي بقاي زندگي ام باقي مانده دارم رد مي کنم اين کوچه هاي تنگ و تار را.....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">اينها همه حرف هاي خيالاتم بود و حرف هاي روز هاي بي تو....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">و يکباره معجزه اي شد، خورشيد نرم و آرام روي تن سرمازده ام تابيد و شب تاريکم را طلوعي جاودانه بخشيد و چشم هايم بينا شد...رودي شيرين و آبي گوارا سيرآبم کرد و تمام شوري هاي زندگي ام را با خودش برد....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">يکباره تو آمدي و معجزه شد و قلبم از شدت شوق به جوش آمد و همه جا عکس تو را منعکس کرد و حالا فقط چشمهايم دارند مهرباني مي بينند و ايثار... تو آمدي و معجزه شد ...هميشه بمان اي طلوع جاويدان من....</span></p><br><p><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">تقديم به <strong>همسر مهربانم</strong> که زندگي را بر من بخشيد...</span></p><br><p> </p></div>بــــ ـــ ـــي يـــــــارtag:biyar.ParsiBlog.com/Posts/141/%d8%a8%d9%8a+%d8%b9%d9%86%d9%88%d8%a7%d9%86+!/Fri, 31 Jul 2015 16:27:00 GMTبي عنوان !<div dir='rtl'><p><br /> <img title="بي عنوان" src="http://biyar.ParsiBlog.com/Files/6d0c6968b2e8790192f08c580751aa73.jpg" alt="" width="424" height="288" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p> </p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">هنوز هم دلم مي خواهد وقتي حرفي دارم کنار تو بنشينم و بگويم....دلم مي خواهد در فضاي عطر آگين تو ذکر نگاهم براي تو را بگيرم....هنوز هم دلم هواي چشم هاي نگرانت را دارد...دلم هواي نگاه قديمي ات.....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">اما راستش را بخواهي وقتي مي آيي تمام حرف ها را مي بري با خودت به دور تر ها و من نزديک به جنون کنار حجمي از نور زانو مي زنم...و صدايي به سنگيني خوردن پلک هايت بهم ، مرا از خواب غفلت بيدار ميکند....کاش اين شعف را ميشد تحرير کرد...کاش قلمي پيدا مي شد براي اين اشتياق در مرز انفجار....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">شايد بزرگ تر از اين حرف ها را هم من نوشته باشم يا اصلا توصيف خوبي هايت را به زبان هاي ديگر هم گفته باشم اما کسي نمي فهمد وقتي از سرود لبخندت مي گويم يعني چه....يا وقتي از هيجان آمدنت مي گويم يعني چه...شايد کسي آهنگ سکوتت را هيچوقت نفهمد...يا کسي سکوت شيرينت را هيچوقت نچشد...اما من فقط براي تصورش هم دست و پا گم مي کنم...شايد ....شايد با همين گم شدن ها پيدا شوم.....</span></p><br><p><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">دلت به حال اين همه واژه هاي مبهم نمي سوزد؟....خودت بيا و رها کن مرا از اينهمه بغض واژه هاي نانوشته...</span></p><br><p> </p></div>بــــ ـــ ـــي يـــــــارtag:biyar.ParsiBlog.com/Posts/140/%d8%ae%d9%88%d8%af+%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa+!/Tue, 23 Jun 2015 15:51:00 GMTخود نوشت !<div dir='rtl'><p><br /> <img title="خودنوشت" src="http://biyar.ParsiBlog.com/Files/c2a065a2b6cbb7bf4315ba1593e3ee28.jpg" alt="" width="437" height="367" / onload="ResetWH(this,470);"><br /></p><br><p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">من حس سنگين لحظه هايت را مي فهمم، حس سنگين پلک هايت را که مرطوب و آرام بهم مي خورند....من حتي امتداد نگاه غبار آلودت را مي بينم.....و حس مي کنم چقدر دردِ نهفته مي بارد....چقدر عقده هاي گره خورده در گلويت براي من حرف دارند....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">کسي کاش براي اين اتفاق سنگين ساده فکر نميکرد...و حتي دست هاي لرزان و رها شده ات را به لودگي و تمسخر تماشا نمي کرد....کسي اي کاش حرف چشمهاي خيسمان را مي فهميد.....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">من از هواي ابري قدم هايت خبر دارم ، نگران اين و آن نباش ! از دلهره نشستن ها و دويدن هايت خبر دارم...من از خواستن ها و تمناهايت خبر دارم...نگران اين و آن نباش...!</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">مي توانم حدس بزنم حالا مرا با همين واژه ها حس کرده اي....چشم هايت را بسته اي و بوي عطر را با نفس هاي عميق استشمام مي کني و حالا صداي آرام مرا مي شنوي و نفس هايت را حبس مي کني و دست روي قلبت مي گذاري و ضربانت تند تر و تند تر مي شود....و ناگهان بغضي سنگين با صداي مهيب فرود اشک هايت مي شکند.....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">حالا تو داري به آب و آيينه فکر مي کني و من نگاهت را در چشم هاي ماه مي بينم و خورشيد را در حرارت گونه هايت در حال طلوع مي بينم و انگار دنيا دارد آتش مي گيرد بي من....بي تو....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">شايد کمي بايد بخوابم...يک خواب عميق...</span></p><br></p></div>بــــ ـــ ـــي يـــــــارtag:biyar.ParsiBlog.com/Posts/139/%d8%b1%d9%87%d8%a7+%d9%86%d8%b4%d9%88+%d8%af%d8%b1+%d8%a8%d8%a7%d8%af.../Sun, 07 Jun 2015 00:24:00 GMTرها نشو در باد...<div dir='rtl'><p><br /> <img title="رها نشو در باد" src="http://biyar.ParsiBlog.com/Files/48dccaaa5ee48552f9e76c122a5981b4.jpg" alt="" width="434" height="286" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p> </p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">امشب خودخواه شده ام ، پر از آه شده ام...چشم دنيا کور! کسي نبيند تو را، چشم ستاره ها کور !.....خودخواه شده ام....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">اي خوابيده زير پر گل هاي ياس ، تو را نبيند گل ياس.....اي مثل ماه در آسمان هستي فروزان...ماه نبيند تورا... نکند چشم حسود کسي به نگاه شيرينت بياوفتد و زبان رها شده اي از زلف رها شده ات بگويد باز....نکند حرفي تورا دوباره بر سر زبان ها بياندازد و تو دوباره در دنيا جاري شوي....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">نکند تو در نفس هزار دستان گل هاي عاشق ساري شوي و دشت پر شود از بوي عطر تو...يا نکند ابر ها به بهانه تو ببارند روي چمن هاي نوجوان....نکند تو در رود رها شوي مثل يک ماهي ، رنگين کمان دريا شوي...نکند در قله ها نزديک خورشيد شوي و هميشه و مدام يک افق ، يک مشرق...يک دنيا طلوع شوي....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">نکند تو دست به دست شب بو هاي رسوا شوي....نکند وقت لبخندت در مسير باد ، در هياهوي قاصدک هاي بي حيا...نکند چشمي از غيب تو را نشان کند و با اشاره هاي بيمارش کشان کشان برسد و ......</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">خلاصه بگويم نکند دوباره دنيا را عاشق کني...آنوقت من چه کنم.....مي فهمي؟ ...کمي آرام تر قدم بردار ....</span></p><br><p style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 10.0pt; font-family: "Tahoma","sans-serif";">چه کنم...مي دانم آخرش با اين همه خوبي با اين همه دلبري...خودم کوس رسوايي خودم و بازار داغ دلربايي تورا به باد مي دهم.....</span></p><br><p> </p></div>بــــ ـــ ـــي يـــــــار