بگذار سر به سينه ي من تا که بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد بيش از اين نپسندي به کار عشق
آزار اين رميده ي سر در کمند را
بگذار سر به سينه ي من تا بگويمت :
اندوه چيست؟ عشق کدامست؟ و غم کجاست؟
بگذار تا بگويمت : اين مرغ خسته جان
عمري در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين، که هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون کبوتري که پرم در هواي تو
يک شب ستاره هاي ترا دانه چين کنم!
با اشک شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه ي شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند !
خورشيد آرزوي مني گرمتر بتاب !