نگاه ترم رابه يک لبخند واهي فروختم.....
تاکه حال دلم را نبيبني....
هر از گاهي احساس بيخوابي کردي
بي خيال از دوره زمونه ميتونه نجاتت بده
نمي دانم نفس کشيدن بين اين لبخند هاي زورکي را تجربه کرده اي.....نمي دانم راه رفتن بين قهقه و دست و شادي را تجربه کرده اي؟
چيزي که هر لحظه تجربه اش ميکنم...زندگي با ما راه بيا...
دعايت ميکنم