گاهي نفست تمام مي شود....اکسيژن کم مي شود و انگار تمام درخت ها فقط دي اکسيد مي دهند و تو داري تمام زندگي ات را در يک کوره اي از آتش بسر مي بري....و قصد داري انتهاي اين سوختن يک حرف تازه باشد....يک سلام دوباره باشد..... هر کدوم از نوشته هاتون يه رنگ و بوي خاصي دارهههه

چرا دلشوره هايم تمام نميشود؟؟؟؟؟؟

تجربه کردمش
اما دوست دارم حقيقي تجربه کنمش...

آره ايشالا دل تو خرد نشه ... ولي من تازگيا دوست دارم خرد بشم ريز بشم جمع نشم اصن يه وضعي!

خوشبحال دلت !خيلي دوست دارم بريزم و ديگه جمع نشم...

سلام ...

واقعا جز متن هايي بود که از اول تا آخرش خوندم تا ته ... با اشتياق کامل .. بعضي جاهاش موهاي بدنم سيخ شد .. مخصوصا بند آخر ... من دلشوره دارم نکند صدايم بزني...

جقدر دوست دارم تموم اين توصيفات رو تجربه کنم...
.
.
عالي...

نکند نگاهم کني..
من طاقت ِ ديدن ِ نگاهت را ندارم...

دلم ريخت....
ق ش ن گ بود:)